چه فرقی دارن خو :||

معلم ریاضیمون گفت بالااغیرتاً خووشششش خطططط بنویسیید. منم گفتم نااااامووووسساااااا... 

بد نیگا کرد :||| خیلی بد :||||

• نیمکتای مدرسه شمام خیلی سفته؟ -_-_-_-_-_-

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۲۴ مهر ۹۶

سرما خورده نوشت

روز سختی بود. حال های مختلفو باهم قاطی داشت :| مث روانیا ذوق ناهارمو داشتم که جوج بود با دوغ *_* بعد درست زنگ قبل ناهار امتحان شیمی داچتیم و حدود ۱۲ میشم:| لاقل اگه پنج دیقه وقت میداد ۱۷ میشدم :|||

این روزا عم کلا مث این زن حامله عا دل نازک و عصبی شدم‌. به دلایل مسخره ای هم. مث شکست عجقی خورده عا نشسته بودم رو نیمکت تکیه داده بودم. ناظممون اومد، خیلی مهربونن کادر مدرسه مون... گفت از صب چرا دپی؟ فامیلیت چی بود؟؟ ینیا اصن نمیتونستم حرف بزنم بس که بغض داشتم. فامیلمو گفتم، اسممو بلد بود :/// گفت چی شده؟ ریحانه جا من گفت امتحانشو خراب کرده. دوس داشتم بگم نه امتحان به درک. گفت عییییییب ندااااااره و کلی حرف زد. منم دیگه نتونستم اصن ،چون توجه جلب شده بود سمتم گریه کردم :| حتی وقتی اومدم خونه :|| حتی الان :||| همین الان :||||

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲۳ مهر ۹۶

اندر احوالات ناهار

درسته که فردا هم امتحان شیمی دارم هم دینی، جغرافی هم میپرسه و من فقط وقت کردم شیمی بخونم و قطعا همشونو زیر ۱۷ میشم،  و سرما هم خوردم حتی اما...

اما چون  قراره فردا ناهار چلو کباب ببرم مدرسه نمی میرم *_*

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۲ مهر ۹۶

ثبت احوآل

- خورشید خیلی کتاب میخونه. از اون ادمای خفنه که لفظ قلم حرف میزنه و با جنبه ست . آخرین جوابِ آیزاک آسیموف رو بردم براش چون میدونستم آسیموف میخونه. تولدش بود. وقتی بهش کتابه رو دادم بغلم کرد :) 

- از وسط زنگ فیزیک حالم بد شد. اگر هرکس دیگه ای جز خودم بود خوب بلد بودم چطور دلداریش بدم اما همیشه حرفام برای خودم صدق نمیکنه. زنگ ناهار ریحانه می گفت چته؟ چی می گفتم؟ غذام که تموم شد بیشتر گیر داد. عمرا اگه میگفتم. فقط زدم زیر گریه. ماتش برد. من و گریه؟ با همون چند قطره اشک آروم شدم. 

- توی کتاب شیمیمون جدول مندلیفه. دبیرای ۵شنبمون مردن. من چون میز اولم کتابمو برداشت با کتاب من درس بده. توش کد ها و رمزای جدول مندلیفو نوشته بودم. کتابمو واکرد اون صفحه جدول مندلیف اومد. گفت بچه ها جدولو با کد حفظ کنید اما کدای با تربیت   :|| دقیقا با من بود :// 

دهمای تجربی خیلی خرخونن. دهمای ریاضی ۲ هم همینطور . کلاس ما پایه ترین و اراذل اوباش ترینه *_* 

زنگ که خورد بیایم خونه، ریحون داشت کیفشو بطرز ناجوری میذاشت رو شونه ش. اداشو بطرز ضایع و شرم آوری در آوردم. چشم چرخوندم دبیر ریاضیه قیافش اینطوری بود 0_0

کللللی تست ریاضی و شیمی + معنی کلمات ادبیات + تمرینای هندسه + خلاصه نویسی هندسه + امتحاااااان شیمی = کارایی که تا شنبه باید انجام شه :||

تازه مهمون عم داریم بصورت کنگر اند لنگر طور.

- قرار بود پستی نوشته نشه :) فضای این وبلاگ خیلی مزخرف شده. وبلاگ جدید هم زدم، به محضش سریع حذفشو زدم :| دوست دارم مث اوایل دیوونه طوری بنویسم.. همونقدر اسکول وار و جیغ جیغو طور. بزرگ شدن یه تله ست.

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۰ مهر ۹۶

+

حالش خوب نبود ، از بی معرفتیای دنیا...

اسممو نوشت. یه قلب گذاشت اینورش، یه قلب اونورش. 

ذوق کردم. اسمشو نوشتم... با سه تا قلب...

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱۹ مهر ۹۶

هشتگ کند ذهنی و آندرومدا

می خواستم از کلاس برم بیرون، در زدم :| خدایا چرا این زندگیو تموم نمیکنی؟...

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۷ مهر ۹۶

اولین دستاورد درخشان این سال تحصیلی

امطاهان ریاظی از ۵، هفطاد و پنج ثدم شدم. یا بهم افتخار کنید یا می کشمتون 😂

# من همونم که می خوام به امیریان بگم من المپیاد نجوم 😂

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۷ مهر ۹۶

ParadoX...صرفاً جهت دلخوشی...

امروز حالم خیلی بد بود. از روز قبلش قاطی بودم. دوست داشتم بریم بیرون. واقعا حالم از همه چی داشت به هم می خورد از میز تحریرم از میز کامپیوتر از مدرسه از کتابام از اتاقم از همه چی. 

بابام نیومد، خوراکی خریدیم و رفتیم... 

یه ساعتی توی یه پارک جنگلی نشستیم. عکس گرفتیم. لامصب خیلی خوب افتادم تو عکسا :|| بعد حالا با دوستام میرم بیرون و مدرسه شبیه پی پی میشم به واقع :|

یه خونواده ای آتیش روشن کرده بودن، بدون خاموش کردنش رفتن... از خدا خواسته رفتم پیشش. سردم بود، دیگه چشام داشت میسوخت از داغی اتیش. هیشکی نبود... من بودم و یه اتیش بی رمق‌‌‌... چای لاهیجان، کمرنگ خوشمزه داغ... 

و طبق معمول اگه از اونجا پیتزا نخوریم میمیرم به واقع :||

• و بزرگترین فداکاری عمرم این بود که یک سوم پیتزام + یک چهارم نوشابمو دادم مامانم بخوره... ثبت شه لطفا. هی عم نگید بهشت زیر پای مادران است... بهشت زیر پای آندرومدایان است و بس‌.

همه اینا در حالی بود که من داشتم از دسشویی میمردم :|| 

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۴ مهر ۹۶

I just wanna keep calling ur name ...

# ‌مــــرآ از آدم هــا پ‍ـــس بگیـر ؛ مرآ دستِ خــودم مَـــسـپآر . . .

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۱ مهر ۹۶

سوال: خاک بر سرت امتحان ریاضی و فیزیک داری، زنگ دفاعی قهوه ای ترین است و باز هم میخواهی بروی اسچول؟

پاسخ:

خانم اِزازه؟ بله! ننه ‌مون برامون سالاد ماکارونی گذاشته ببرم مدرسه برا ناهار *-* 

[ضعف رفته، جمعش می کنند *-*]

هر لحظه ممکنه برم دخل اون ظرف غذای نارنجی رو که تو یخچاله و سالاد ماکارانیه اندرونش دارن چشمک میزنن دخلشونو بیارم *-*

تازه خودم درستش کردم .  دستامم نشسته بودم ^~^

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۱ مهر ۹۶

ایتس ریلی خفن *-*

ما آدما زندگی پس از مرگ داریم، باورتون میشه اَبَر ستاره ها هم همینطور؟ :) یه ابر ستاره بعد از ۱۱ میلیون انجام واکنشهای هسته ای و نور و گرمای وحشتناک دادن، هستهٔ ابرستاره بخاطر جاذبه شدیدی که داره (وزن شما توی یه ابرستاره به ۱ میلیون تن هم میرسه) خود ستاره رو به داخل می کِشه و بعد از انفجار و ریز ریز شدنش به هسته کوچکی تبدیل میشه که تنها با قطر ۲۰ کیلومتر کائنات رو تحت تاثیر قرار میده!!

- نجوم خود محشره! *_*

- فردا :||||| آزمایشگاه زنگ آخر؟؟؟ 

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۰ مهر ۹۶

مردن برای زنده موندن... شایدم برعکس‌!

خورشید، ستارهٔ منظومه ما می سوزه و با تبدیل هیدروژن به هلیم بخشی از انرژیش که ماحصلش نور و گرماست رو به ما منتقل میکنه‌. این سوختن نماد و کیفیت و عامل زندگی ستاره ست‌‌‌ و در عین حال موجب مرگش! 

ما ادما هم همینجوریم‌‌‌‌... لحظه ها، عمرمون نماد حیاتمون هستن و در عین حال هشدار مرگمون...

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۰ مهر ۹۶

بالأخره...

چیذر...همین حالآ...

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۷ مهر ۹۶

خودِ شانسم من :|

امروز اولین روزی بود که ناهار بردم مدرسه. شانس من هم غذا دادن، هم گرمکن مدرسه خراب شد :| قطعا اگه فردا غذا ببرم مدرسه سرنگون میشه :|

برگشتنی تو ماشین دستم خورد به دکمه شیشه ماشین. یهو وا شد. سه متر پریدم :/

اینکه من فردا تا سه مدرسه باشم اصلا انصاف نیست :[ شیمی فیزیک ریاضی ریاضی [جیغ کشیده، گیس میکشد]

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۵ مهر ۹۶

لِه ُ لوه :|

  دیشب از ۱۱ اقدام به خوابیدن کردم و ساعت ۲ خوابم برد :| تازه چشام داشت گرم میشد که داداچم تالاپی از تخت افتاد پایین . حالا تو خواب بودا ولی هنگ داشت اتاقو نگاه میکرد . دو ساعت فقط اونو لود کردم [هشتگ کلافه] بعد جالبه با اون صدای مهیب انفجار هیشکی بیدار نشد :/ حالا کافیه من پاور گوشیمو فشار بدم :/ یا وای فایو روشن کنم :/ 

ساعت ۵ و نیم اینا هم داداچم بیدار شد با سرفه هاش بیدار شدم بالا اورد :// خوشبختانه این بار مامان بابام اومدن ماچالا ماچالا ://

دیگه خوابم نبرد تا اینکه برم مدرسه و این صوبتا...

  شیمیو خیلی خوندم توی گروه کلاس هم خیلی خوب اماده بودم ولی سر مسئله هاش مثل گراز زل زده بودم به تخته ... ضریب تبدیل چیه داداچ، من نماد علمی یادم نی خاعر گلم، طرفین وسطین کن دیه این جلف بازیا چیه :|

  زنگ اخر رسانه داشتیم هنوز کتابش اماده نیس بخاطر تتوی دیوید بکام روش ://// معلم رسانه هه اول که اومد فکر میکردیم از این خزاس.. بعد شروع کرد گفتن... اره من دکترای فلان لیسانس فلان دیپلم فلان رتبه اول المپیاد کامپیوتر سال چی چی دو بار کارافرین فلان و نویسنده فلان و بهمان و بیسار 

حالا ما :|||

بعد خیلی خوب بود روانشناسی همه چی میدونست از چشمای ادم میخوند :/ ماه تولد همرو حدس میزد :// احساس میکنم کمکمون میکنه... چون بهم گفت برای چاپ کتابت منو خبر کن :| من :||

  واقعا سطح مدرسه ش بالاس من سوسکم اونجا :// از من ضعیفتر هست ولی قوی تر عم خیلی تر تر تر ... شیکر خوردم من :|

  کلی چیز برا پاکنویس هست... سرم و پاهام درد میکنه... مامان دیر میاد ولی میاد می بینمش خسته س میخوام باهاش حرف بزنم نمیشه.

 

کتابخونه مدرسمون خیلی خفنه... شور زندگی رو داااااشت *-*

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲ مهر ۹۶

سردردز استارتِد :\

دیشب تا ۱ و نیم اینا بیدار بودم و داشتم طبق معمول فکر و خیار میکردم :| توقع داشتم صبح که اول مهره و اینا خیلی رمانتیک طور پا شم و اسلوموشن وار از تختم بیام پایین :| اما خب کاملا بر خلاف تصورم با لگد بیدار شدم و قیافه ای جنگلی طور و آمازونی وار چونان گرسنگان اتیوپی ... تا به خودم اومدم ساعت بیست دیقه به ۷ شده بود :/ من فس فسو نبوددددم آقا :/ ریحون زنگ زد عربده کشید چرا نمیای :/ درحالیکه من نه مقنعه پوشیده بودم نه کتونیامو :// مث زامبیا مقنعمو سر کردم ، چونه ش تنگ بود در یک عملیات انتحاری تا سه سانت پارش کردم و زامبی تر تر کفش پوشیدم. ریحون میگفت ماشینشون ابیه..‌ حالا من تو خیابون ویلون و سیلون یه ماشین آبی... حالا یه پیکانه ابی اسمانی بود هی دور و ور اون می پلکیدم تا ریحون خانوم سرشو از یه شاسی بلند لاکچری بیرون اورد.. کور خانوم اون سرمه ایه نه ابی.

- مدرسشم خیلی اوجل بود شیک و نوعه خلاصه بچه هاشم خوبن، چون خرخونن ، سال بالاییا ما ها رو اذیت نمیکنن *-* یه بوفه ای داره که *-* دسشوییا دل باااااااااااااز D** 

- معلماشم بد نیستن. هندسش که تا نیم ساعت مث زامبیا تو سکووووت کامل راه میرفت ما رو می نگریست -_- دبیر ادبیاتشم با جوراب شلواری اومده بود :/ دبیر ریاضیه فوق العادس *-* دبیر شیمیش عم خب خیلی واسه ادم کار درست میکنه ناموسا... مردم من داداچ چه وضه؟؟

- کلاس زبان عم شروع شد. تیچر قبلیس *-* منشیه عم باهام فل این لاو شده :))))))))

- هرچی درس مزخرفه فردا داریم *-* فقط شیمیش سنگینه فردا... ثنک گاد .

- وبلاگم زود زود و بیچترِ بیچتر تر آپ میشه چون زر برا زدن زیاد است داداچا موقع مدارس :/ 

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۱ مهر ۹۶

بوی گندِ اسچول [دهان به دشنام می گشاید]

شروع ۵ سال ا‌ول تحصیلم اینطور بود که شب ۳۱ِ شهریور از ذوق تا مرز سکته میرفتم و تا صبح خوابم نمی برد. از سی روز قبلش عم در گیر خرید کیف و کتاب و زهرمار... تابستونی که میخواستم برم شیشم بعد از ۸ سال اسباب کشی کردیم توی یه سگدونی که همه پز داشتن... یه مشت افاده ای از دماغ فیل افتاده. با همشون فرق داشتم، مجبور بودم مث خودشون خودمو نشون بدم، یه روز نبود که اشک نریزم... از اولش بی هیچ ذوقی رفتم تو اون مدرسه. سال تموم شد و از بچه هایی که ۹ ماه باهاشون بدترین خاطراتمو داشتم خداحافظی کردم و بیخیال مدرسه ای که نزدیک خونمون بود مدرسه ای که توی مزخرف ترین محله تهران، یه مشت متظاهر مذهبی نمای عوضی سه سال درس خوندم. نمونه قبول شده بودم اما دور بود‌. ماشین نداشتیم اون موقع، سرویسشم گرون میشد.

امسال برای نمونه خوندم تا قبول شم. هیچ درسخون نیستم، از خرخونی هم متنفرم، تا خرداد و امتحان نهایی خوندم و بعدش کتابامو دادم فامیلمون تا یکماه بعدش روز ازمون.. قبول شدم. ملت میگفتن نمیدونم چندملیون باید بدین.. ترسیدم، پشیمون شدم رفتم کارنامه و برگه هدایت تحصیلیمو گرفتم که باز برم اون مدرسه ای که ثبت نام کنم که توی همون محله لعنتی بود. بابام مخالفت کرد. اصرار کرد. خوشحال شده بودیم، هم من هم بابام... ثبت نام کردیم همون نمونه دولتی‌‌‌... جایی که واقعا دوسش داشتم ..‌ غزل قبول نشد ریحانه چرا... هم کلاس شدیم حتی‌‌‌... قرار گذاشتیم مث پارسال میز اول وسط بشینیم. [هیچگونه فحشی را پذیرا نیستیم، به من چه آخه ریحانه خر خونه :/ ]

برنامه  درسیمونو ندادن هنوز... نصف کتابا رو من میبرم نصفو ریحانه...

وعده دیدار فردا یه ربع به هفت جلوی سرای محله :| 😂

- اعصابم خورده .. چرا؟

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۳۱ شهریور ۹۶

یار دل آزار من ...

لحظه شماری می کنم ... نه که ببینمت نه که بشنومت نه که حست کنم، نترس اون قدرا هم احمق نیستم که ارزوی محال کنم. لحظه شماری می کنم که غرق درس و مدرسه و دوستام بشم که تو ، تو ، تو ، خودت ، توی لعنتیو از یاد ببرم فراموش کنم مثل یه آشغال پرتت کنم از ذهنم بیرون . من خیلی چیزا یادم میره ؛ یادم میره برنج رو گازه، یادم میره کتری جوش اومده، یادم میره شهریه کلاس زبانمو بدم، یادم میرم شارژرمو از برق در بیارم، یادم میره شب پتو بندازم رو سر داداش کوچولوم، من فراموشیم خوبه، بسه این همه تحقیر روحی که به جون خریدم، من فراموشیم خوبه تو رو هم می ندازم دور .... خیلی دور ...‌. 

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۲۹ شهریور ۹۶

تو فرق داری با همه دنیا

من عاشق این حس تبعیضم.

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۲۹ شهریور ۹۶

I won't let u get me down

ازش متنفرم از همه چیش از هرچی که به اون مربوط میشه. حق نداره منو اونجوری صدا بزنه تنم یخ بزنه کف دستام عرق کنه حق نداره نداره نداره حق نداره لپ منو بکشه هول کنم آخه مگه من چیم مگه من سنگم که هیچی نگم هیچ کاری نکنم، دست و پا چلفتیم ، فقط سرمو میگیرم بالا زل می زنم بهش میگم چقدر دستات سرده. بخنده دستشو بماله به صورتش بگه من؟؟ اخ اخ من از صورتشم متنفرم از خط کنار ابروش خط کنار شقیقه ش. متنفرم که یه کلمه حرف میزنه جون میدم‌. متنفرم که وقتی کلاهمو میپوشه حالم بهم میخوره، تهشم دلم میلرزه، باز حالم بهم میخوره کلاهو پرت میکنم گوشه کشوم سر خودم جیغ می زنم حق نداری بهش دست بزنی فکر کن نجسه فکر کن پیاز پخته س که ازش متنفری بغض میکنم خاک تو سرت خاک تو سرت اون کیه که تو براش ذوق میکنی؟؟ اه اه گمشو گمشو گم گم گم شو گورتو گم کن از زندگیم... برو برو برو توروخدا برو جون خودت جون من گم شو از زندگیم... من به تو پیچیدم یا تو به من؟؟ اصن اصن هرچی برو اقا برو گم شو این حق من نیس فقط ۲ بار توی ۳۶۵ روز سال ببینمت و بقیشو من بمونم و یه مشت صحنه و خاطره عوضی تر از خودت...

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۲۷ شهریور ۹۶
• I set fire to the sky; Yeah, exactly me •
هشتگ
نویسندگان