۱۵ مطلب با موضوع «۱۰» ثبت شده است

پنجشنبهٔ ما لاکچریا :|

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

خیدا :|

امروز تو کنفرانس دفاعی، قطع نامه بین ایران و عراقو گفتم پایان نامه :| 

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۳ آبان ۹۶

که اکسیژن عشق تو خفگی داره ...

نمیدونم چرا من در مجاورت ریحانه و شکیبا انقد وحشی شدم :|| قبلا خیلی لطیف میخندیدم، الانا مث کروکودیلا آرواره هامو میگشایانم و تا شعاع پنج فرسخی پهن میشم کف نیمکت برا یه خندیدن :|||

 ریحانه بهترین دوستم و بغل دستیمه چند ساله.. همیشه پیش هم میشینیم. امروز ریحانه رفت یه جا دیگه که جواب سوالای امتحان فیزیکو با یاسی چک کنه (میدونه من اسکولم :|) بعد برگشت گفت چقد خوشگلی :// راس میگه آخه همش تو پانکراس همدیگه ایم فقط دماغ و دهن همو میبینم :||

تنها کسی که پفیلاهای بدمزه مدرسمونو میخوره منم که حتی وقتس فاسد بودن همشونو خوردم *_* دیگه میگم همون همیشگی :|| حالا انگار بیف استراگانفه :/

مهر به در *_*

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱ آبان ۹۶

بله :|

از اتاق فرمان اشاره میکنن علاوه بر پنجشنبه ها، جمعه ها عم باید بریم مدرسه :|| اخه لعنتی عشق مدرسه به ماعم حدی داررررره 

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۳۰ مهر ۹۶

هشتگ پیشرفت :||

از نمره ۰.۷۵ از ۵ توی ریاضی

به ۱۱ از ۱۵ توی شیمی رسیدم :|| برید حال کنید اصن ;D

البته شیمیو براحتی میتونستم ۱۵ شم ولی واقعا اون همه سوال سخت و محاسباتی رو توی ۳۰ دیقه نوشتن سخت بود. 

میدترم زبان عم خوب ندادم، ولی گند عم نزدم. ولی خاب از معدود دفعاتی بود که نتقلبیدم :|| برق رفت سر امتحان :/ 

چقد امروز با شکیبا و ریحانه خندیدیم واقعا... آجغالا سر به سر من میذارن -_- به عمتون بخندید -_-

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۹ مهر ۹۶

جمعه

دیشب مهمون داشتیم. خوش گذشت... خسته بودم اما تا ۱ بیدار موندم. صبح نزدیکای ۹ بیدار شدم و تا ۱۱ یللی تللی کردم :| و بقیشو کارای مدرسرو انجام دادم تا ۲.

از سه و نیم اینا عم تستای فیزیکو زدم. خیلی کندم :| برا هر سوال ۲ دیقه و خورده ایه میانگین زیاده.

الانم که کلی نی نی اومد خونمون *_*

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۲۸ مهر ۹۶

هشتگ در ماشین جلف نشوید :|

امروز داشتم از مدرسه بر میگشتم تو ماشین داشتیم اهنگ گوش میدادیم.

بعد یه اهنگ ریتمیک قشنگی بود اصن. بعد من یه حرکتی زدم با گردن و اینا :|| بعد ماشین بغلیه یه نیسان بود :// دید منو :/ و شانس من آناً ترافیک شد :/// حالا مگه نیسانه از لوزالمعده ما میرفت اونورتر؟؟؟

من: میشه بری؟ :|

• تفاهم بین من و پسر همسایمون موج میزنه. صبح همزمان میریم، بعد از ظهر همزمان برمیگردیم.

• فردا مدرسه رفتن همانا و حل کردن ۲۰ صفحه تست همانا :| کلااااااس زبااااااان :(((((( لیسنیییینننننگگگگ و ورررررکبوووووک  -_-

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۲۶ مهر ۹۶

سرما خورده نوشت

روز سختی بود. حال های مختلفو باهم قاطی داشت :| مث روانیا ذوق ناهارمو داشتم که جوج بود با دوغ *_* بعد درست زنگ قبل ناهار امتحان شیمی داچتیم و حدود ۱۲ میشم:| لاقل اگه پنج دیقه وقت میداد ۱۷ میشدم :|||

این روزا عم کلا مث این زن حامله عا دل نازک و عصبی شدم‌. به دلایل مسخره ای هم. مث شکست عجقی خورده عا نشسته بودم رو نیمکت تکیه داده بودم. ناظممون اومد، خیلی مهربونن کادر مدرسه مون... گفت از صب چرا دپی؟ فامیلیت چی بود؟؟ ینیا اصن نمیتونستم حرف بزنم بس که بغض داشتم. فامیلمو گفتم، اسممو بلد بود :/// گفت چی شده؟ ریحانه جا من گفت امتحانشو خراب کرده. دوس داشتم بگم نه امتحان به درک. گفت عییییییب ندااااااره و کلی حرف زد. منم دیگه نتونستم اصن ،چون توجه جلب شده بود سمتم گریه کردم :| حتی وقتی اومدم خونه :|| حتی الان :||| همین الان :||||

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲۳ مهر ۹۶

اندر احوالات ناهار

درسته که فردا هم امتحان شیمی دارم هم دینی، جغرافی هم میپرسه و من فقط وقت کردم شیمی بخونم و قطعا همشونو زیر ۱۷ میشم،  و سرما هم خوردم حتی اما...

اما چون  قراره فردا ناهار چلو کباب ببرم مدرسه نمی میرم *_*

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۲ مهر ۹۶

ثبت احوآل

- خورشید خیلی کتاب میخونه. از اون ادمای خفنه که لفظ قلم حرف میزنه و با جنبه ست . آخرین جوابِ آیزاک آسیموف رو بردم براش چون میدونستم آسیموف میخونه. تولدش بود. وقتی بهش کتابه رو دادم بغلم کرد :) 

- از وسط زنگ فیزیک حالم بد شد. اگر هرکس دیگه ای جز خودم بود خوب بلد بودم چطور دلداریش بدم اما همیشه حرفام برای خودم صدق نمیکنه. زنگ ناهار ریحانه می گفت چته؟ چی می گفتم؟ غذام که تموم شد بیشتر گیر داد. عمرا اگه میگفتم. فقط زدم زیر گریه. ماتش برد. من و گریه؟ با همون چند قطره اشک آروم شدم. 

- توی کتاب شیمیمون جدول مندلیفه. دبیرای ۵شنبمون مردن. من چون میز اولم کتابمو برداشت با کتاب من درس بده. توش کد ها و رمزای جدول مندلیفو نوشته بودم. کتابمو واکرد اون صفحه جدول مندلیف اومد. گفت بچه ها جدولو با کد حفظ کنید اما کدای با تربیت   :|| دقیقا با من بود :// 

دهمای تجربی خیلی خرخونن. دهمای ریاضی ۲ هم همینطور . کلاس ما پایه ترین و اراذل اوباش ترینه *_* 

زنگ که خورد بیایم خونه، ریحون داشت کیفشو بطرز ناجوری میذاشت رو شونه ش. اداشو بطرز ضایع و شرم آوری در آوردم. چشم چرخوندم دبیر ریاضیه قیافش اینطوری بود 0_0

کللللی تست ریاضی و شیمی + معنی کلمات ادبیات + تمرینای هندسه + خلاصه نویسی هندسه + امتحاااااان شیمی = کارایی که تا شنبه باید انجام شه :||

تازه مهمون عم داریم بصورت کنگر اند لنگر طور.

- قرار بود پستی نوشته نشه :) فضای این وبلاگ خیلی مزخرف شده. وبلاگ جدید هم زدم، به محضش سریع حذفشو زدم :| دوست دارم مث اوایل دیوونه طوری بنویسم.. همونقدر اسکول وار و جیغ جیغو طور. بزرگ شدن یه تله ست.

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۰ مهر ۹۶

هشتگ کند ذهنی و آندرومدا

می خواستم از کلاس برم بیرون، در زدم :| خدایا چرا این زندگیو تموم نمیکنی؟...

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۷ مهر ۹۶

اولین دستاورد درخشان این سال تحصیلی

امطاهان ریاظی از ۵، هفطاد و پنج ثدم شدم. یا بهم افتخار کنید یا می کشمتون 😂

# من همونم که می خوام به امیریان بگم من المپیاد نجوم 😂

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۷ مهر ۹۶

سوال: خاک بر سرت امتحان ریاضی و فیزیک داری، زنگ دفاعی قهوه ای ترین است و باز هم میخواهی بروی اسچول؟

پاسخ:

خانم اِزازه؟ بله! ننه ‌مون برامون سالاد ماکارونی گذاشته ببرم مدرسه برا ناهار *-* 

[ضعف رفته، جمعش می کنند *-*]

هر لحظه ممکنه برم دخل اون ظرف غذای نارنجی رو که تو یخچاله و سالاد ماکارانیه اندرونش دارن چشمک میزنن دخلشونو بیارم *-*

تازه خودم درستش کردم .  دستامم نشسته بودم ^~^

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۱ مهر ۹۶

خودِ شانسم من :|

امروز اولین روزی بود که ناهار بردم مدرسه. شانس من هم غذا دادن، هم گرمکن مدرسه خراب شد :| قطعا اگه فردا غذا ببرم مدرسه سرنگون میشه :|

برگشتنی تو ماشین دستم خورد به دکمه شیشه ماشین. یهو وا شد. سه متر پریدم :/

اینکه من فردا تا سه مدرسه باشم اصلا انصاف نیست :[ شیمی فیزیک ریاضی ریاضی [جیغ کشیده، گیس میکشد]

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۵ مهر ۹۶

لِه ُ لوه :|

  دیشب از ۱۱ اقدام به خوابیدن کردم و ساعت ۲ خوابم برد :| تازه چشام داشت گرم میشد که داداچم تالاپی از تخت افتاد پایین . حالا تو خواب بودا ولی هنگ داشت اتاقو نگاه میکرد . دو ساعت فقط اونو لود کردم [هشتگ کلافه] بعد جالبه با اون صدای مهیب انفجار هیشکی بیدار نشد :/ حالا کافیه من پاور گوشیمو فشار بدم :/ یا وای فایو روشن کنم :/ 

ساعت ۵ و نیم اینا هم داداچم بیدار شد با سرفه هاش بیدار شدم بالا اورد :// خوشبختانه این بار مامان بابام اومدن ماچالا ماچالا ://

دیگه خوابم نبرد تا اینکه برم مدرسه و این صوبتا...

  شیمیو خیلی خوندم توی گروه کلاس هم خیلی خوب اماده بودم ولی سر مسئله هاش مثل گراز زل زده بودم به تخته ... ضریب تبدیل چیه داداچ، من نماد علمی یادم نی خاعر گلم، طرفین وسطین کن دیه این جلف بازیا چیه :|

  زنگ اخر رسانه داشتیم هنوز کتابش اماده نیس بخاطر تتوی دیوید بکام روش ://// معلم رسانه هه اول که اومد فکر میکردیم از این خزاس.. بعد شروع کرد گفتن... اره من دکترای فلان لیسانس فلان دیپلم فلان رتبه اول المپیاد کامپیوتر سال چی چی دو بار کارافرین فلان و نویسنده فلان و بهمان و بیسار 

حالا ما :|||

بعد خیلی خوب بود روانشناسی همه چی میدونست از چشمای ادم میخوند :/ ماه تولد همرو حدس میزد :// احساس میکنم کمکمون میکنه... چون بهم گفت برای چاپ کتابت منو خبر کن :| من :||

  واقعا سطح مدرسه ش بالاس من سوسکم اونجا :// از من ضعیفتر هست ولی قوی تر عم خیلی تر تر تر ... شیکر خوردم من :|

  کلی چیز برا پاکنویس هست... سرم و پاهام درد میکنه... مامان دیر میاد ولی میاد می بینمش خسته س میخوام باهاش حرف بزنم نمیشه.

 

کتابخونه مدرسمون خیلی خفنه... شور زندگی رو داااااشت *-*

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲ مهر ۹۶
• I set fire to the sky; Yeah, exactly me •
هشتگ
نویسندگان