مثِ بوی بارونِ امروز...

+ درسته که خراب بودن آیفون مانع خوب بودن حالم میشد ولی خب تا وقتی همسایمون هست که شانسی بیاد در و وا کنه مخور غم گذشته.

+ فردا :|| امتحان هندسه به کنار ، تحمل این معلم زبان از توااانم خارجه -_- 

+ گند زدم! ماست مالیشم کردم! ولی حرف دلمو گفتم و فهمید! این برای قدم اول برای یه دختر خنگ و خاک بر سر نبودن خوبه دیگه! نه؟

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۲۴ بهمن ۹۶

پیشی پشمالو بمیری -______-

بعد از مدرسه بابام اومد دنبالم رفتیم بیرون. بابام جایی کار داشت و من مجبور بودم بعد از گذروندن ۸ ساعت توی مدرسه، یه ساعت توی ماشین خاموش بشینم.  خب آدم رد میده دیگه -_- یهو دیدم یه گربه خیلی کیوتی کنار ماشینه ^~^ بعد یهو نمیدونم چم شد صدامو نازک کردم با یه لحن بچگونه شروع کردم چرت و پرت گفتن.

- پیییشششییی پییییشیییی پششممااالوووو کجاااا مییییریییی پیییشیییی 

و جیغ گونه و با صدای نازک بچگونه، این جملات لوس تکرار میشدن ... همزمان شروع کردم پرتقال خوردن .. بعد چون توی ماشین ابزار موناسب نبود بطرز فوق العاده چندش آوری پرتقال میخوردم تا حدی که دستم تا پانکراسم پیش رفته بود ^_^ همچنان پییییشییی پییششششیییی پشمااالوووو تکرار میشد تا اینکه پرتقالو نزدیک دهنم بردم و دهنمو مث گراز وا کردم و دیدم در یه شاسی بلند خیلی خفن تا ته بازه و همه دارن با قیافه ۰_۰ منو نگاه می کنن. 

آره خلاصه یه لبخند ژکوند زدم و سریعاا سرمو بردم پایین و نشستم کف ماشین #نو_آبرو_نو_حیثیت

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۱ بهمن ۹۶

من ضد کائنات و کائنات ضد من...

دیروز دقیقا همینجوری بود :|

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۲۰ بهمن ۹۶

*________*

+ کلاس شَرّه شمایین؟ 

- مااا؟! شیب؟ بام؟ شر؟ 

+ [نگاه عاسل اندر فقیه]

- خب بچه ها شروع می کنیم [تکبیر]

- [پشم ریزان]

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۱۹ بهمن ۹۶

وسوسه نگآه تو جان مرا خواهد...

+ امروز کلی با بچه ها زدیم و رقصیدیم و خوراکیای چرت و پرت خوردیم و خندیدیم و جیغ جیغ کردیم . صدام گرفته رسما! 

+ برخورد قربانی و پاتریک . رقصش :||

+ رفتیم کتابخونه، کلا ۱۰ تا تست تونستم بزنم بس که این شورخید حرف زد :| اومدم که از کتابخونه بیآم بیرون، مقنعه سرم نبود (برای اولین بار تو عمرم) زرتی رفتم تو شکم سرایدار مدرسمون :| #نوشانس 

بعد داشتم از در مدرسه میرفتم بیرون، باز رفتم تو شکمش. خجالت نمیکشه سرم داد میزنه جلو همه -_- خو تو شکمتو جمع کن -_- 

+ مرجان حواسش نبود با کلی ذوق اومد پیشمون ، صاف نشست رو شربت ابلیمو ^~^

+ بادکنک هلیومی + عکس گرفتنا 

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۶ بهمن ۹۶

کاش یه روز بفهمم...

من نمیتونم یا نمیشه؟ 

+ رفتن بهترین و تنها راهه [شاید]

+ !

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۱۵ بهمن ۹۶

خداروشکر بابت داشتن شکیبا و مهدیه و ریحانه و تیام. 

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱۱ بهمن ۹۶

حماسه ای که امروز آفریدم

تست امتحان کلا ۳ تا گزینه داشت ، a,b,c. بعد من خواستم شانسی بزنم، خیر سرم زدم d :|

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۰ بهمن ۹۶

رویای شیرین

آخ که چقد دلم میخواد فردا که سوار ماشین شدم محکم محکم محکم بغلش کنم و اون گریه کنه و همه چیو بگه، منم مث همیشه آرومش کنم و همه چی تموم شه و مثل پارسال بشیم. همونقدر صاف و بی شیله پیله نسبت به هم... ولی باز قهرمان مفلوک و شکست خورده که در اوج اقتدار ده هیچ می بازه........... منم.

- so much to lose, I'm losing my mind.

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۹ بهمن ۹۶

یک لبخند گشاد اینورِ دوربین تصور شود لطفا!




  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۸ بهمن ۹۶

زندگی چیست؟ زیر دیوار ِ آرزو مُردن...

انگاری زمستون دیر شروع شده، همیشه روز تولد من وسط برفا میشد هلاک شد به واقع.

+ فقط کلاس زبان میتونه گند بزنه تو روز آدم ^~^

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۸ بهمن ۹۶

به اضافهٔ بارون

+ معدلم 18.90 شد :|| ششششششششششششششششششششت!

+ من ۵ ماه تمام با تمام وجودم براش ذره ذره سوختم و علی رغم تموم ناامیدیام امید داشتم همه چی مث قبل میشه. چند روز پیش اومد افتاد به غلط کردن. تو مرامم نبود بگم نه. ولی از دل برود هرآنکه از دیده برفت :)) 

+ امروز مردم از گرسنگی :| از همه غذا های بچه ها هم خوردم ولی خدایی سیستم غذایی من از بدو تولد افتضاح بوده‍. #مادرشاغل

+ معلمای ۵شنبه مردن. دبیر ریاضی، به بچه ها گفت آندرومدا همه بچه ها ی اون ردیفو جادو کرده. بعد گفت منم جادو کرده :|| [پشم هایش را جمع میکند]

+ یعنی فردا دوباره مُردنای من شروع میشه بازم؟ البته حقته.

+ من دیشب موبایلمو خونه مامان بزرگم اینا جا گذاشتم و تمام اتفاقات مهمی که میتونست راجب مجازی بیفته دقیقا دیشب افتاد :||

+ دلم برا پیرهن و پلیور مشکی و چشمای گود رفته و سیاه خورشید گرفت. فردا اگه شد کلی بغلش میکنم و هیچی نمیگم. نمیگم مرگ حقه. نمیگم ناراحت نباش.حتی نمیگم بیبی بند کفشتو ببند میمیریا. فقط بغلش میکنم که بدونه چقد دوسش دارم. حتی اگه شد خودمم باهاش گریه میکنم. بعد بهش میگم اسپاسم عضلانی! شورخیدکم! اصن همه هزینه های من برا تو! همه سالاد ماکارانیا، ساندویچا، فسنجونا، کوکو سبزیا، قیمه ها و ماستا برا تو! فقط دوباره بخند ❤

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۷ بهمن ۹۶

آاآاااانهههه^~~~~~~~~~~~~^

چه وضِشه روزی که تَشیف میاری زمین به ما کارنامه میدن :|| #شوم

تووووولللدددددتتتت مبااااااااررررررکککککککککک [جییییییییغ، کیک را مانند ماست عندرون دستش می کند و با سخاوت تمام روی صورتش میمالد - از سرنوشت وی خبری در دسترس نیست] جییییییییغ مباااااارررررک ^~^ 

+ نه روز بزرگترترم [:پی]

+ کادو برات نمونه سوال و جزوه میفرستم :دی

+ بغل محکم ❤

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۴ بهمن ۹۶

Some type of love

🎵 چارلی برای آرامش

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۳ بهمن ۹۶

آبرو نمونده تو این ساختمون برامون

امروز از مدرسه که رسیدم خونه دم آسانسور دیدم تو طبقه همکفه. درشو وا کردم گفتم آخ ژوووون همکفه (و لازم نیس دو ساعت وایسم بیاد همکف) بعد یهو دیدم مدیر ساختمون داره با قیافه ای که یعنی باز این دختر اسکله ـس؟ نگاهم میکنه تو آسانسور یتسدسپسخضنصجیهثدثهپچ عرررررر.

یه دفعه منو تو راهرو دید منو گفت سلام عمو :|| خیلی بهم برخورد :||

+ عطرش بو قرمه سبزی هیئت میداد

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۲ بهمن ۹۶

Really

از تمام کائنات و مشتقاتش بیزارم، اسپشیالی خودم! 

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۱ بهمن ۹۶

وی همیشه از کمبود خواب رنج می برد

امروز هی میگفتم یعنی من تا ساعت 2 و نیم که میرم خونه زنده میمونم ؟ از بس خوابم میومد :| یعنی مغزم تعطیل بودا قشنگ . میخواستم بگم همون دختره که خیلی خوشگل بود؟ گفتم همون دختره که خیلی آسون بود؟ :| نه یوخده سخت بود :|

+ به مامانم گفتم شیمی 18 شدم بر خلاف تصورم گفت آفرین :| و داداشمم برا اولین بار نرفت رو منبر و گفت نِ بارک الله :| 

+ ناهار ذرت مکزیکی خریدم تو مدرسه. بعد اومدم پیش بچه ها دیدم فسنجوووون و کبااااببببب داآاارن *_* بصورت چرخشی از همه غذاها خوردم هی غرم میزدم گردوش زیاده داغه پیاز داره :|| بعد روش پاستیل خوردم همونا که روش از اون چیز دون دونیا داره *_*

ولی چقد با مهدیه خندیدیم امروز :|

+ چشمام داره میره، خوابم نمیبره، امتحان زبان دارم و کلاس زبان خر است خر.

+ فسنجونش بدمزه بود من فسنجون میخوام گردو نداریم :(((

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۱ بهمن ۹۶

دلمُ شیدآ کردی ...

هیچ به یاد دستبند فاطمه که پلاکش یه مربع بود داخلش نوشته بود ه‍! 

+ دلتنگتر از دلتنگرین ...

+ کاش واقعا همه چی به گنگیِ این سه نقطه ها باشه که میذاریم.

+ فردا ^_^

+ من امشب جشن میگیرم، بدون تو، تنهایی.

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۲۹ دی ۹۶

+ به فامیلاتون بگید وقتی میدونن رو صورتتون کرم و پنککه کیک نمالن رو صورتتون. کابوسم همین بود که کیک بمالن تو صورتم که اتفاق افتاد :| داداشم که یک چهارم کیکو مث بناها مالید به صورتم به تنهایی :|| چک‌ چک ازم کیک می ریخت پایین :| مامانم جیغ میزد مبلااااام مبلااااام :|

+ کادوی دوستام از خونوادم بیشتر بود :`| 😂

+ داداشم چققققد خوبه ❤ 

+ بهترین تولد عمرم بود ! ریلی ! 

+ همه پفیلا ها و پفکا و پرتقالارو خودم خوردم *_* و نتونستم کیک بخورم :|

+ فردا تعطیله مدرسه *_*

+ فردا هفت حوض *____*

+ تمام صورتم چرب و چیلیه به ضرب کیک :|| 

- چقد امروز ته کلاس خندیدیم. کتاب تست خورشید. ناخنای مبینا. شکیبا. استایل من. خنده های مهدیه. یکتا :| ژامبونه واسنکه بوی پا میدادن :|

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۲۷ دی ۹۶

اولین روز ۱۷ سالگی

به نظر سال جذابی میاد چون عالی شروع شد ^.^ صبح که تا سوار ماشین شدم برخلاف تصورم که این بود که ریحون برام تره هم خورد نمیکنه چون براش خورد نکرده بودم :| بهم یه دستبند ست صورتی داد خیلی ظریف و نازه ^~^ ❤ با یه نقاشی مخصوص خودمون ! 

خورشید هم بهم کتاب داد :* 

بعد از امتحانم انوشه بهم عطر داد :* درش وا نمیشد قیافم خیلی باحال بود اون لحظه :دی

+ اخ ژون امتحانا تموم شد *_* و استثناعاً این ۵ شنبه مدرسه نمیرم در عوض جمعه آزمون دارم :|| 

دبیرای روز ۵ شنبمونم عوض کردن :( من تازه عادت کردم :(( خب دیگه سر کلاس کی بخندیم :((( ۴ تا از این عصا قورت داده ها میخوان بیارن حتما :((

+ وای *_* بعد امتحان رفتیم مدرسه قبلیم. راهمون نداد مدیرمون :| من از اولم از اون مدرسه تنفر داشتم! بلند چندتا بهشون فحش دادیم و با ریحون رفتیم و کلی دویدیم *_* پفیلا و لواشکم خریدیم. طبق معمول من خجالت کشیدم و اون رفت داخل مغازه :|| پفیلا برا من بود لواشک برا اون. لواشکش بدمزه بود پفیلای منو خورد :((

تو خیابونم دوتا افتاده بودن دنبالمون هی تیکه مینداختن -_- ما هم گرخیده بودیم فقط تند تند راه میرفتیم پفیلا میخوردیم :دی یعنی خدایی من با اون قیافه جوش جوشی و رنگ پریده تیکه انداختن دارم خاک بر سرت با اون سلیقت بد بخت براخودت میگم:| 

بعد با ریحون شرط بستیم که بی آر تی پول میگیره یا نه . اون پول نداد ولی من دلم نیومد پول دادم به رانندش :| پررو ازم گرفت :/

بعد قراره مهمون بیاد برامون بعد هیشکی خونمون نبود. انقد از ایستگاه تا خونه رو دویدم طبق معمول کتف درد گرفتم .

ولی خوش گذشت چون مث قبل شدیم و این بهترین اتفاق ممکنه . مرسی خدا جون *_*

۱۷ شماهم همینطور دلبر باقی بمونا *_*

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۲۶ دی ۹۶
• I set fire to the sky; Yeah, exactly me •
هشتگ
نویسندگان