۲۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

وقتی پوزخند پیروزی میشینه رو لبت...

+ خستگی این ۵ ماهِ خر ! و بسیار کشنده ! و خیلی چرت ! از تنم کم کم میره بیرون... پشیمون شد! متوجه اشتباهش شد. میگفت چرا انقد بلدی آدما رو؟ گفتم چون از ادما زخم خوردم. بد! وقتی اونجوری بهم نگاه میکنه و همش پیشم میشینه، وقتی باهم غذا میخوریم، وقتی دیگه جفتمون بدجنس و خسیس نیستیم، وقتی بلده چطور نگه داره این حسو...

بعد ۵ ماه گریه و زاری و افت تحصیلی و حال بد، ته خوشبختیه.

+ من که نمازام درست درمون نیست. هروقت دارم خفه میشم از بغض و دلتنگی محتاجت میشم خدا..‌. ولی امروز با اون چایی ها و چادرا و بقیه موارد سعی کردم آدم باشم ، و فردا هم جبران میکنم اگه فرصت بدن.

+ خورشید میگفت میره. وسط اردو هم رفت گفت دیگه نمیاد ! خیلی ناراحت شدم. صبح رفتم دیدم نشسته سر جاش میگه اسکلتون کرده بودم. ولی قبل اینکه اینو بگه من از سر کلاس دویدم و بیخیال پوکیدن ظرف غذام که به نیمکتا خورد تا ته کلاس جیغ کشیدم و محکککممممم بغلش کردم. خندید. بچه هام خندیدن. دوسشون دارم گرچه دوستم ندارن

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۳۰ بهمن ۹۶

چشمات اذیتت نمیکنه؟؟

امروز خب طبیعتاً چون پنج شنبه بود و دبیرای ما مردن حتما قیافه من باید شبیه بقیه پول خیارشور باشه و سگ جوش بزنم :| 

بعد زنگ آخر دیگه همه رد داده بودیم. دوستم روی تخته وایت برد کوچولوش داشت جواب مینوشت. تخته هه بزرگ بود. دبیره گفت : اذیتت نمیکنه؟

منم ادامه دادم : چشمات؟ 

پررو میگه نه تخته ت تخته ت ! 

بخوره تو سرررررت -_-

* بعد زنگ خورد نمیذاشت بریم بیرون غذا بخوریم :| بعد من کلی جیغ زدم. رفتم غذا بخورم غذام خراب شده بود :(((

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۹۶

کله سحری

شما تصور کن موش آب کشیده طوری، زیر بارون، چرق چرق برف پاک کن، طعم خامه، ورق خوردن کتاب مریم، رطوبت شیشه، صدای چارتار و فکر و فکر و فکر ...

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۲۵ بهمن ۹۶

۴ سال پیش فردا !

سوار ماشین شدم. کله سحر، تو سرویس، وسط زمستون، عربده کشید و گفت ولنتاینتون مبارک ^~^ و برای من سوال بود که ولنتاین فحشه الان، اسم ماشینه، انقلابه، چیه :|| بعد گفتن روز عشقه. بعد گفتم لابد ولنتایمه، اشتباه میگن ولنتاین :| ولن هم سینونیمِ لاوه :|

اره خلاصه همچین دختر خانوم و چشم و گوش بسته ای هستم #افتاب_مهتاب_ندیده •~•

+ و امروزم از بالای پله ها شوت شدم پایین ^_^ دیگه داره برا همه عادی میشه :`|

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۲۴ بهمن ۹۶

مثِ بوی بارونِ امروز...

+ درسته که خراب بودن آیفون مانع خوب بودن حالم میشد ولی خب تا وقتی همسایمون هست که شانسی بیاد در و وا کنه مخور غم گذشته.

+ فردا :|| امتحان هندسه به کنار ، تحمل این معلم زبان از توااانم خارجه -_- 

+ گند زدم! ماست مالیشم کردم! ولی حرف دلمو گفتم و فهمید! این برای قدم اول برای یه دختر خنگ و خاک بر سر نبودن خوبه دیگه! نه؟

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۲۴ بهمن ۹۶

پیشی پشمالو بمیری -______-

بعد از مدرسه بابام اومد دنبالم رفتیم بیرون. بابام جایی کار داشت و من مجبور بودم بعد از گذروندن ۸ ساعت توی مدرسه، یه ساعت توی ماشین خاموش بشینم.  خب آدم رد میده دیگه -_- یهو دیدم یه گربه خیلی کیوتی کنار ماشینه ^~^ بعد یهو نمیدونم چم شد صدامو نازک کردم با یه لحن بچگونه شروع کردم چرت و پرت گفتن.

- پیییشششییی پییییشیییی پششممااالوووو کجاااا مییییریییی پیییشیییی 

و جیغ گونه و با صدای نازک بچگونه، این جملات لوس تکرار میشدن ... همزمان شروع کردم پرتقال خوردن .. بعد چون توی ماشین ابزار موناسب نبود بطرز فوق العاده چندش آوری پرتقال میخوردم تا حدی که دستم تا پانکراسم پیش رفته بود ^_^ همچنان پییییشییی پییششششیییی پشمااالوووو تکرار میشد تا اینکه پرتقالو نزدیک دهنم بردم و دهنمو مث گراز وا کردم و دیدم در یه شاسی بلند خیلی خفن تا ته بازه و همه دارن با قیافه ۰_۰ منو نگاه می کنن. 

آره خلاصه یه لبخند ژکوند زدم و سریعاا سرمو بردم پایین و نشستم کف ماشین #نو_آبرو_نو_حیثیت

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۱ بهمن ۹۶

من ضد کائنات و کائنات ضد من...

دیروز دقیقا همینجوری بود :|

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۲۰ بهمن ۹۶

*________*

+ کلاس شَرّه شمایین؟ 

- مااا؟! شیب؟ بام؟ شر؟ 

+ [نگاه عاسل اندر فقیه]

- خب بچه ها شروع می کنیم [تکبیر]

- [پشم ریزان]

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۱۹ بهمن ۹۶

وسوسه نگآه تو جان مرا خواهد...

+ امروز کلی با بچه ها زدیم و رقصیدیم و خوراکیای چرت و پرت خوردیم و خندیدیم و جیغ جیغ کردیم . صدام گرفته رسما! 

+ برخورد قربانی و پاتریک . رقصش :||

+ رفتیم کتابخونه، کلا ۱۰ تا تست تونستم بزنم بس که این شورخید حرف زد :| اومدم که از کتابخونه بیآم بیرون، مقنعه سرم نبود (برای اولین بار تو عمرم) زرتی رفتم تو شکم سرایدار مدرسمون :| #نوشانس 

بعد داشتم از در مدرسه میرفتم بیرون، باز رفتم تو شکمش. خجالت نمیکشه سرم داد میزنه جلو همه -_- خو تو شکمتو جمع کن -_- 

+ مرجان حواسش نبود با کلی ذوق اومد پیشمون ، صاف نشست رو شربت ابلیمو ^~^

+ بادکنک هلیومی + عکس گرفتنا 

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۶ بهمن ۹۶

کاش یه روز بفهمم...

من نمیتونم یا نمیشه؟ 

+ رفتن بهترین و تنها راهه [شاید]

+ !

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۱۵ بهمن ۹۶

خداروشکر بابت داشتن شکیبا و مهدیه و ریحانه و تیام. 

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱۱ بهمن ۹۶

حماسه ای که امروز آفریدم

تست امتحان کلا ۳ تا گزینه داشت ، a,b,c. بعد من خواستم شانسی بزنم، خیر سرم زدم d :|

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۰ بهمن ۹۶

رویای شیرین

آخ که چقد دلم میخواد فردا که سوار ماشین شدم محکم محکم محکم بغلش کنم و اون گریه کنه و همه چیو بگه، منم مث همیشه آرومش کنم و همه چی تموم شه و مثل پارسال بشیم. همونقدر صاف و بی شیله پیله نسبت به هم... ولی باز قهرمان مفلوک و شکست خورده که در اوج اقتدار ده هیچ می بازه........... منم.

- so much to lose, I'm losing my mind.

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۹ بهمن ۹۶

یک لبخند گشاد اینورِ دوربین تصور شود لطفا!




  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۸ بهمن ۹۶

زندگی چیست؟ زیر دیوار ِ آرزو مُردن...

انگاری زمستون دیر شروع شده، همیشه روز تولد من وسط برفا میشد هلاک شد به واقع.

+ فقط کلاس زبان میتونه گند بزنه تو روز آدم ^~^

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۸ بهمن ۹۶

به اضافهٔ بارون

+ معدلم 18.90 شد :|| ششششششششششششششششششششت!

+ من ۵ ماه تمام با تمام وجودم براش ذره ذره سوختم و علی رغم تموم ناامیدیام امید داشتم همه چی مث قبل میشه. چند روز پیش اومد افتاد به غلط کردن. تو مرامم نبود بگم نه. ولی از دل برود هرآنکه از دیده برفت :)) 

+ امروز مردم از گرسنگی :| از همه غذا های بچه ها هم خوردم ولی خدایی سیستم غذایی من از بدو تولد افتضاح بوده‍. #مادرشاغل

+ معلمای ۵شنبه مردن. دبیر ریاضی، به بچه ها گفت آندرومدا همه بچه ها ی اون ردیفو جادو کرده. بعد گفت منم جادو کرده :|| [پشم هایش را جمع میکند]

+ یعنی فردا دوباره مُردنای من شروع میشه بازم؟ البته حقته.

+ من دیشب موبایلمو خونه مامان بزرگم اینا جا گذاشتم و تمام اتفاقات مهمی که میتونست راجب مجازی بیفته دقیقا دیشب افتاد :||

+ دلم برا پیرهن و پلیور مشکی و چشمای گود رفته و سیاه خورشید گرفت. فردا اگه شد کلی بغلش میکنم و هیچی نمیگم. نمیگم مرگ حقه. نمیگم ناراحت نباش.حتی نمیگم بیبی بند کفشتو ببند میمیریا. فقط بغلش میکنم که بدونه چقد دوسش دارم. حتی اگه شد خودمم باهاش گریه میکنم. بعد بهش میگم اسپاسم عضلانی! شورخیدکم! اصن همه هزینه های من برا تو! همه سالاد ماکارانیا، ساندویچا، فسنجونا، کوکو سبزیا، قیمه ها و ماستا برا تو! فقط دوباره بخند ❤

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۷ بهمن ۹۶

آاآاااانهههه^~~~~~~~~~~~~^

چه وضِشه روزی که تَشیف میاری زمین به ما کارنامه میدن :|| #شوم

تووووولللدددددتتتت مبااااااااررررررکککککککککک [جییییییییغ، کیک را مانند ماست عندرون دستش می کند و با سخاوت تمام روی صورتش میمالد - از سرنوشت وی خبری در دسترس نیست] جییییییییغ مباااااارررررک ^~^ 

+ نه روز بزرگترترم [:پی]

+ کادو برات نمونه سوال و جزوه میفرستم :دی

+ بغل محکم ❤

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۴ بهمن ۹۶

Some type of love

🎵 چارلی برای آرامش

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۳ بهمن ۹۶

آبرو نمونده تو این ساختمون برامون

امروز از مدرسه که رسیدم خونه دم آسانسور دیدم تو طبقه همکفه. درشو وا کردم گفتم آخ ژوووون همکفه (و لازم نیس دو ساعت وایسم بیاد همکف) بعد یهو دیدم مدیر ساختمون داره با قیافه ای که یعنی باز این دختر اسکله ـس؟ نگاهم میکنه تو آسانسور یتسدسپسخضنصجیهثدثهپچ عرررررر.

یه دفعه منو تو راهرو دید منو گفت سلام عمو :|| خیلی بهم برخورد :||

+ عطرش بو قرمه سبزی هیئت میداد

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۲ بهمن ۹۶

Really

از تمام کائنات و مشتقاتش بیزارم، اسپشیالی خودم! 

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۱ بهمن ۹۶
• I set fire to the sky; Yeah, exactly me •
هشتگ
نویسندگان