۲۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

من و وبلاگمو دوست دارید یا نه؟

یا خودم ، یا وبلاگم یه جوری شدیم که دوسمون ندارید.‌.. درسته من بی حوصله و ناراحتم اما واقعا سعی کردم وبلاگم مزخرف نباشه...‌ و انگار موفق نبودم.

اگه قابل تحمل نیستم و در کل وبلاگم رو دوست ندارید بگید.

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶

غزل شاکری گوش میدیم به حر هال!

امیدوارم سلامتیمو بدست بیارم!! چند روزه گوشه تخت مچاله شدم تو خودم و از درد مینالم :| 

خیلی خوب میشد اگه ذره ای مورد ارزش و احترام واقع بشم و تو این شلوغا یکی دکتر که نه، لاقل بهم قرص بده :/

امیدوارم هیچوقت نصیبتون نشه ..

دارم به خودم امید میدم که ته تهش سرطان دله :|

• فاینالمم به زور پاس شدم.. ۸۳ از ۱۰۰ با حداقل ۵ نمره تقلب -_- وکب سخت بود خب :/

کوییز امروزم که کاملا با جوابای من در آوردی دادم.. پاینده باشم :/

• خدایا ناموسن منو شفا بده :/// من تا حالا با دل و روده کسی بازی نکردم که الان داری تلافیشو سرم در میاری بیخیدا .

ممکنه سوتی داشته باشه از لحاظ ویرایشی؛ ولی واقعا نمیتونم به کلمات نگاه کنم :|

و در همه حال پوکرم

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶

حسِ هیچکاری نی صُبَته...

متأسفانه دیروز که داشتم از کلاس برمیگشتم و از ضبط ماشین صدای مزخرف خواننده زن قدیمی میومد و داداشم داشت پوکر رانندگی میکرد و همچنان از من سوال می پرسید و شیشه پایین بود، توی تاریکی هوا بوی پاییز به مشامم می خورد. 

کلی کار دارم و از همشون متنفرم. فقط دارم سعی میکنم زورکی کتاب بخونم.

تاریکه چون من خواستم.

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲۹ مرداد ۹۶

آندرومدایی که با نیش گشاد در چیشمانِ عزرائیل زل زده بود :|

توی این چند روز یه جایی از دلم درد به طرز فجیع طوری درد گرفته که تا حالا خودمم نمیدونستم چنین جایی تو بدنم وجود داشته باشه |:

واقعا یه جور بدی درد میکنه... بعد جالبه هروقت وارد اتاقم میشم درد میگیره :/ بعد کنارش حالت تهوع و بدن درد و سرررردرد /: ناموساً سرطان مرطانی ایدزی میدزی نگرفته باشم؟ /: 

احمقانه فکر میکردم اگه آب بخورم خوب میشم. نصفه شبی دو شیشه آب تموم کردم‌ /: 

حامله مامله نشده باشم 😂😂

خدا شفام بده واقعا حالم بده -_- 

• اگه چنل جوین بدید من آناً خوب میشم aandromedachannel 😂@  

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲۹ مرداد ۹۶

تایرد آندرومدا

مثل عقده ای های خونهٔ مام بزرگ (مامان بزرگ) ندیده هرچی لباس خز و خیل و ضایه دارم میذارم برای خونه مام بزرگم. چون اصولا با ماشین خودمون میریم. حالا هم که رفتیم گفتن لباسای زیبایت را در نیاور برویم مانتو بخریم :/ حالا کجا؟ ونک :/ مجموعاً ۸ مانتو توسط وی ها خریداری شد و هرچی من میگفتم منم میخام مامانم میگفت نخیرم تو زیاد داری :// فلذا به یک آستین بلند اسپورت اکتفا نمودم. 

در کمال فلاکت معینو سپرده بودن به من. خودشون رفته بودن مانتو پرو کنن. معین گیر داده بود اسم گوشیت چیه. گفتم ساکت یواش‌‌. جیغ زد مدل گوشیت چیه. بد نگاه میکردن خو :/ گفتم اچ تی سی. گفت مال مریم (به مامانش میگه مریم :/) سانسونه (سامسونگه). به (الکی) میگه (اتلی) :/

در سوهانو گرفته بود دستش تو فروشگاه ماشین بازی میکرد بعد یهم گاز میداد با دهنش ://// نعره طور بود.. یه جوری نگاه من بدبخت میکردن که ://

برگشتنی هم کلی وایسادم صندلی اتوبوس خالی شه. یه دختره بلند شد مث گراز رفتم سر جاش نشستم. لنتی داغ بود داغ ://

داشتم از گشنگی میمردم. شامشون استنبولی بود. متنفرم. هلو خوردم :/ 

درس خوندنِ فردا از امروز کنسله. یکشنبه احتمالا خودکشی کنم چون خیلی عقب افتادم فیزیکو.

فردا تا ۱۲ که خواب :/ بعدشم ناهار بعدشم بریم لباس مدرسمو بگیرم بعدم مشقای زبان بعد خود کلاس. اگرم زنه پرسید لیسنینگت کو؟! برخلاف همیشه صاف زل میزنم تو چشماش میگم فایل نداشتم. بیخیال قهوه ای شدنم در ملع(أ) عام.

خیلی خسته م :| میدونید هر رفت و هم برگشت چقد دویدم تا اتوبوس نره و اون فس فسوها برسن به اتوبوس؟ خسته ان و ایم طایفتاً ..

 بعدشم که اون شخص بهم گیر داد .. هی میگفت نمیدونم کی به معین گفته فلان.. نمیدونم کی..  به چشای من زل میزنه حرف میزنه.. خب آره من.‌. که چی مثلا؟؟

چرا انقد کم کامنت میذارید خب؟ بدم میاد اینجوری خشک و خالی.

• 😒

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۸ مرداد ۹۶

پوکر گرل -_-

  بهمن(دوستمه فامیلیش بهمنپوره ما خسته ایم میگیم بهمن) میگفت کیک سفارش داده بودن برای تولد. اشتباهی باب اسفنجی آوردن 😂 بعد تولد باباش بوده :/

  منشی موسسه عوض شده طبق معمول. خیلی مهربونه. اومد توی کلاس اسمای غایبا رو میخواست... من عندرون معرض دیدش بودم. با خودم گفتم چشم و ابروش مشکیه لاغره مهربونه خنگه اسمش غزله شاید!! خندید. وقتی رفت جیغ زدم گفتم به من خندید به من خندید D:

همه با دست به من اشاره کردند و همی گفتند وی مایه ننگ است؛ کمبود محبت دارد :/

#کراشم

  از ترس اینکه مامانم دعوام نکنه باز اونقدری غذا خوردم که حتی نمیتونم حرف بزنم :/

  خیلی ظلمه که بخاطر یه لباس مدرسه تا پل رومی بریم [استیکر شل و ول]

  یکی از کراشام گویندس... صداش معرکست... محشره جدی میگم. بهش پیام دادم که فنتیم و این صوبتا... بعد جوابمو با ویس داد ^~^ #این‌رل‌فوراور

  فوتِبال هم ما بردیم. 

#رئال

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶

گُرخ /"

کلاس سوم جناب وزیر مقرر کرده بودن کلاس شنای زوری رو در شکم زمستون ¬_¬

منم خیلی میترسیدم و هنوز میترسم کلا از استخر و آب و شنا و اینا. 

وقتی یادم میاد اون روز که زوری پرتمون میکردن تو چهار متری و من چه اشکی میریختم مو به تنم سیخ میشه :/

مسئله ای که پیش اومده اینه که اگه یه ر‌وزی با همسر آیندم بریم شمال و اون غرق شه چه گِلی به سرم بگیرم؟ /"

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶

چی مثلا؟

حرفی برای گفتن نمونده شاید. هیچ دوست ندارم حذفش کنم ولی خب از اینکه وبلاگ خاموش بشه اما وجود داشته باشه لجم میگیره. از اینکه کوچ کنم و جدید بسازم هم شدید متنفرم. 

/ نمیدونم!

/ پاتریک بیا حرف بزنیم.

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶

عررررربده

وای وای در کمال ناباروری داستان جدیدم "دیزالو" ، بعد از پایانِ "مرگ مزمن" در اپلیکیشن لوکوبوک شروع شد ^~^ اسم لوکوبوک رو توی گوگل سرچ کنید و دانلود کنید اپش رو، و از اپلیکیشن جدید ، و همینطور دیزالو من حمایت کنید ❤

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ۹۶

رمز به کسی داده نمیشه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۱ مرداد ۹۶

دقیقاً مثِ رمیکس داغون جدیدی که از آهنگِ به کی پُز میدیِ هوروش بند منتشر شده :!

  عمیق ترین لبخندم روی تابلو حک شده‌. دامن سفیدُ به اصرار عکاس با نوک انگشتام بالا گرفتم. تاجِ رو سرم سنگین بود؛ پامُ کج کرده بودم و چیلیک دوربین عکاسُ الکی مثلا آیم فرام دوره قاجار. 

ولی ناموسن خوژمل شد D:

#قرتی‌بازی‌عایی‌که‌در‌قلعه‌رودخان‌انجام‌شد.

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۲۰ مرداد ۹۶

ـرفتی و با همهٔ شهر گلاویز شدمـ

 ‌ واقعا تو کار خدا موندم. کدوم کندمغزی چله تابستون سرما میخوره؟ کدوم کند مغزی؟ اشاره مستقیم کنید. تابستونه من تب دارم تب میفهمی تب :/

   امروز یاد یه چیزی افتادم. هرجا میرم خندم میگیره. 

عمه م گوشیشو عوض کرده بود. کانتکتاش همش توی خود موبایل سیو بود نه سیمکارت. عقلمونم نمیرسید میشه به سیمکارت منتقلش کرد که :/ نزدیک ۶۰۰ تا کانتکتو دونه دونه شماره  و اسم سیو کردیم تو گوشی جدیده. من شماره میگفتم عمه م اعداد رو تایپ میکرد. ۶۰۰ تا کانتکت. هر شماره موبایل ۱۱ رقمه . ۱۱×۶۰۰=۶۶۰۰

شیش هزار و شیشصد رقم ضربدر دو.. چون چک میکردیم شماره هارو.. میشه ۱۳۲۰۰ ... صد و سی و دو هزار رقم رو تلفظ کردم من بی نوا :| هیچوقت یادم نمیره تا یه هفته بعد هرکی ازم چیزی میپرسید با عدد و رقم جواب میدادم :| بعد خودم از خنده ضعف میرفتم :/ مامان بزرگم چایی میگرفت جلوم میگفت میخوری؟ میگفتم صفر نهصد و سه...

اشک تو چشماش جمع میشد به عمه م میگفت چه کار کردی با ناموس مردم؟ 

:| 

    ناگفته نماند همون روز خبر فوت خنده رو ترین و بخشنده ترین و مهمون نواز ترین آدم زندگیم به گوشم خورد وقتی با عمه م تو تاکسی بودیم. من هیچوقت اشکم نیومد من هیچوقت بلد نیستم برا کسی جز خودم گریه کنم. فقط به عمه م گفتم گریه نکنه. سرطان معده داشت؛ من خونه مامان بزرگینا بودم و مامانمینا عروسی بودن.

     چقد از اون موقع تا حالا فرق کردیم هممون‌. عمه کوچیکم طلاق گرفت؛ ماهان به دنیا اومد؛ عمه کوچیکم شد یه آدم منفور. تمام جهازش خالی شد تو خونه مادربزرگم. جواب دادگاه اومد و همه چیز به نفع ما بود. من مدرسه دلخواهم قبول شدم. فرانَک (فِرانک ریبری 😂) شیش ماهه بدنیا اومد. داداشم درسشو تموم کرد. بابابزرگ عمل کرد. میترا سرطان گرفت. من به اینجا روی آوردم. دوستامو از هم شناختم. سعید و زنش دارن از هم جدا میشن. زهره داره بچه دار میشه. و ما یه خونه گرفتیم که انگار توی مزرعه اونلیه :)

      چار صفحه وُکَب نوشتم. چاااار صفحه. چه وضعه کلاس زبانه نوامیس مردمو اذیت میکنن :/

       این آقاهه که اومده کابینتامونو درست کنه هی داد میزنه‌. یواچ داداچ.

        خودمم فاز این پستو نفهمیدم داداچا :)

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱۸ مرداد ۹۶

آشفتگی

   کابینت های خونه مونو داریم عوض میکنیم. خونه مون با بازار شام مو نمیزنه. داداشمم که نیست و خوشبختانه چند روزی ریخت نحسشو نمیبینم.

داداش کوچیکمم کرمش گرفته بود میگفت بیا برای من خونه درست کن با بالشت و ملافه. منم که منگل، از بچگی از بس این عمل وقیحو انجام داده بودم از معمار زمان عباسی هم خونه هه رو محکم تر و قشنگتر درست کردم براش. بعدم چپیدیم با هم اون تو. کلی خوراکی با خودش برده بود. خوشمزه هاشو خوردیم. بعدشم گفت همونجا میخوابه. البته بابام بغلش کرد گذاشتش رو تخت. کاملا ضایه شد  و خیلی حال کردم.

شب قبل حالم بد بود بابام بهم قرص داد صبش ساعت 12:40 بیدار شدم. مونده بودم چیکار کنم شب خوابم ببره. شانس من مودممون سرطان گرفته بود کار نمیکرد... تا ساعت 5 صبح توی تاریکی میپیچیدم به خودم فکر و خیال می کردم. فقط خدا خدا میکردم مودممون تا فردا درست شه. گفتم خدایا 100 تا صلوات میفرستم... بعد اشتباهی تسبیحات اربعه رو گفتم :/ گفتم خدایا 30 تا الله اکبر گفتم 70 تای بقیه رو صلوات میفرستم دیگه.

بعدم نمیدونم چرا داداشم هنزفری توی مشتش بود نصف شبی. بعد هی زارت زارت میخورد به چوب تخت. جنی شدم از دستش کشیدم.

صبح هم که بیدار شدم یکی داشت مث چی آیفون میزد.

کلاس زبان و تکلیفاش عم که...ـ(همون گیفه)

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱۸ مرداد ۹۶

خیلی "نابارورانه"

امروز تولد داداشمه.. گستاخ فرومایه داره میره مشهد‌. یکی از حرص خوابوندم دم گوشش. اونم یکی خوابوند دم گوشم گفت چرا کادو نخریدی برام. مشت زدم تو شکمش گفتم ‌پول نداشتم. مشت زد تو شیکمم گفت باشه‌. موهامو کشید گفت چی بخرم برات. موهاشو کشیدم گفتم هیچی دعا کن برای مامان بزرگینا.

• یه اپلیکیشن فوق العاده بی نظیر با کارایی که برای اولین بار توی ایرانه شروع کرده به کار. قراره داخلش داستان جدیدمو شروع کنم. حتما حتما از بازار دانلودش کنید . آدرس سایتش: lookobook.com

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۷ مرداد ۹۶

برادرانه توصیه میکنم یه کوفتی بلد باشید درست کنید که مجبور نباشید ساعت ۹ شب به جای شام، خسته و له کرم کاکائو بخورید.

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۶ مرداد ۹۶

جونم بگه براتون که... دنیا وفا نداره!

آدما هیچن. یه راسته گِل! آقا همینن! به کی به کی قسم همینن. وفا ندارن. مثل آفتاب پرست... خود خود آفتاب پرست رنگ عوض میکنن... عوض میشن... آقا وابسته نشید! آقا دل خوش نکنید! رویا نبافید اینا همش قصه ست پوچه هیچیه! هیچ چیه. من میدونم دیگه. اینا قصه ن. من میدونم من قصه می نویسم می سازم میدونم اینا قصه ست. اصلا عشق پِشق منظورم نیستا.. آدمای دورتون... آقا یه دونه بزن به مغزش.. سرتو بذار رو سینش... اون ماهیچه هه مث سگ داره میتپه... همینه... همینه اصن. این یه تیکه ماهیچه لعنتی گند میزنه به انتخابای آدم به زندگی آدم به سرنوشت آدم.

* قلبتون رو بذارید برا خودتون. حرومِ کسی نکنید. آدما آدمن. اشرف مخلوقاتن، برا خدا! نه برا خودشون. *

* مغز مغز مغز عقل عقل عقل بهترین نعمته. قلبتونو خرج آدما نکنید *

* من اینو خیلی زود فهمیدم *

- مخاطب خاصش همتونید.

- ناراحت نیستما من. 

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۶ مرداد ۹۶

اونیکه جون میده برات آره منم... آره منم...

مغزهای منحرفتان را بر دیواره سمت راست بکوبید و بانگ عربده سر دهید که همانا پروردگار، بخشنده و روزی دهنده است...

* حذف وبلاگ ؟

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۱۵ مرداد ۹۶

بخند که درگیر همین لبخند زیبآتم‌🌈

-حوصله پوکیدگی- پدیده کشنده ایه.

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۳ مرداد ۹۶

یکِ آگوست D:

صُبحونه خوردنُ دوس ندارم؛ فقط پنج شنبه جمعه ها که مامانم خونه ست صبحونه میخورم. دیروزم صبحونه نخوردم. ناهار هم نه. شام هم نخوردم و جاش بلال خوردم. دوس داشتم شیر بلال باشه مامانم اعصاب نداشت میگفت چله تابستون شیر بلال از کجا بیارم.

صبحونه امروز هم دیدم داداشم داره کیک و شیر میخوره دلم آب شد :| منم شیر خوردم و ع اون کیک دوقلوها که ازدواج کرده بودیم یه مدت. بعدشم‌‌ کلی با بابام درگیر بودم که آقا جان الان کتاب نمیدن. آخر شهریور. بعدش که برام قبض ثبت نام آورد ضایع شدم.‌ بعدم یادش رفته بپرسه کِی بریم کتابارو بگیریم :|

از بس که ذهنش مشغوله... توی یه هفته پوکوندیمش. ثبت نام مدرسه من ک افتاد ۲ میلیون‌‌. بعدم که رفتیم سفر خرجش شد ۱ میلیون. تازه دو تا قسطم نداده. بعدم هنوز شهریه ترم جدید زبانو ندادم :| 

ناهار عم استمبولی بود. منم بیزار ازش! نون بربریو پهن کردم وسط اپن. پنیر گوجه مالیدم بهش مث اسب خوردم. همه شم چکید رو موبایلم. 

بابام رفت ملاقات یکی از فامیلامون بیمارستان... 

داداشم قرار بود ظرف بشوره امروز. بیشوعور خودشو چِل و پنج مین چپوند تو دسشویی. دیدم یه ربع دیگه مامانم میاد؛ خودم شستم 😒

یه ذره هم نشستم ریاضی خوندم. کتابای دهمو گرفتم و سعی کردم بخونم. اوج هنرم یاد گرفتنِ مبحثِ بازه های باز و بسته و نیم باز بود. اونم صد بار جزوه های مجموعه و اعداد حقیقی پارسالو خوندم تا فهمیدم. واقعا با چه انگیزه رفتم ریاضی؟ خدا ازت نشونه گرفتما... تنهام نذاری.

• زاد روزِ محمود دولت آبادی... کتاباش گرونن تا حالا یه دونه کتابم ازش نخوندم.

• یه دوستی دارم، مهسا... پارسال تو اینستا دقیقاً روز تولد دولت آبادی پست گذاشته بود ازش. حالا امروز که صفحه اینستا رو رفرش کردم چشمم خورد به عکس دولت آبادی که مهسا پستش کرده بود. پارسال... چقد خودمو کم شمرده بودم که دنبال تقلید از زندگی آدما بودم... 

حالا هرچقدرم مزخرف و بی عرضه و خنگ باشم خودمم... آندرومدا.

پاتریکَم، میگذره... خاب؟ :)

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۰ مرداد ۹۶

رمز دار

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۹ مرداد ۹۶
• I set fire to the sky; Yeah, exactly me •
هشتگ
نویسندگان