۲۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

بوی گندِ اسچول [دهان به دشنام می گشاید]

شروع ۵ سال ا‌ول تحصیلم اینطور بود که شب ۳۱ِ شهریور از ذوق تا مرز سکته میرفتم و تا صبح خوابم نمی برد. از سی روز قبلش عم در گیر خرید کیف و کتاب و زهرمار... تابستونی که میخواستم برم شیشم بعد از ۸ سال اسباب کشی کردیم توی یه سگدونی که همه پز داشتن... یه مشت افاده ای از دماغ فیل افتاده. با همشون فرق داشتم، مجبور بودم مث خودشون خودمو نشون بدم، یه روز نبود که اشک نریزم... از اولش بی هیچ ذوقی رفتم تو اون مدرسه. سال تموم شد و از بچه هایی که ۹ ماه باهاشون بدترین خاطراتمو داشتم خداحافظی کردم و بیخیال مدرسه ای که نزدیک خونمون بود مدرسه ای که توی مزخرف ترین محله تهران، یه مشت متظاهر مذهبی نمای عوضی سه سال درس خوندم. نمونه قبول شده بودم اما دور بود‌. ماشین نداشتیم اون موقع، سرویسشم گرون میشد.

امسال برای نمونه خوندم تا قبول شم. هیچ درسخون نیستم، از خرخونی هم متنفرم، تا خرداد و امتحان نهایی خوندم و بعدش کتابامو دادم فامیلمون تا یکماه بعدش روز ازمون.. قبول شدم. ملت میگفتن نمیدونم چندملیون باید بدین.. ترسیدم، پشیمون شدم رفتم کارنامه و برگه هدایت تحصیلیمو گرفتم که باز برم اون مدرسه ای که ثبت نام کنم که توی همون محله لعنتی بود. بابام مخالفت کرد. اصرار کرد. خوشحال شده بودیم، هم من هم بابام... ثبت نام کردیم همون نمونه دولتی‌‌‌... جایی که واقعا دوسش داشتم ..‌ غزل قبول نشد ریحانه چرا... هم کلاس شدیم حتی‌‌‌... قرار گذاشتیم مث پارسال میز اول وسط بشینیم. [هیچگونه فحشی را پذیرا نیستیم، به من چه آخه ریحانه خر خونه :/ ]

برنامه  درسیمونو ندادن هنوز... نصف کتابا رو من میبرم نصفو ریحانه...

وعده دیدار فردا یه ربع به هفت جلوی سرای محله :| 😂

- اعصابم خورده .. چرا؟

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۳۱ شهریور ۹۶

یار دل آزار من ...

لحظه شماری می کنم ... نه که ببینمت نه که بشنومت نه که حست کنم، نترس اون قدرا هم احمق نیستم که ارزوی محال کنم. لحظه شماری می کنم که غرق درس و مدرسه و دوستام بشم که تو ، تو ، تو ، خودت ، توی لعنتیو از یاد ببرم فراموش کنم مثل یه آشغال پرتت کنم از ذهنم بیرون . من خیلی چیزا یادم میره ؛ یادم میره برنج رو گازه، یادم میره کتری جوش اومده، یادم میره شهریه کلاس زبانمو بدم، یادم میرم شارژرمو از برق در بیارم، یادم میره شب پتو بندازم رو سر داداش کوچولوم، من فراموشیم خوبه، بسه این همه تحقیر روحی که به جون خریدم، من فراموشیم خوبه تو رو هم می ندازم دور .... خیلی دور ...‌. 

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۲۹ شهریور ۹۶

تو فرق داری با همه دنیا

من عاشق این حس تبعیضم.

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۲۹ شهریور ۹۶

I won't let u get me down

ازش متنفرم از همه چیش از هرچی که به اون مربوط میشه. حق نداره منو اونجوری صدا بزنه تنم یخ بزنه کف دستام عرق کنه حق نداره نداره نداره حق نداره لپ منو بکشه هول کنم آخه مگه من چیم مگه من سنگم که هیچی نگم هیچ کاری نکنم، دست و پا چلفتیم ، فقط سرمو میگیرم بالا زل می زنم بهش میگم چقدر دستات سرده. بخنده دستشو بماله به صورتش بگه من؟؟ اخ اخ من از صورتشم متنفرم از خط کنار ابروش خط کنار شقیقه ش. متنفرم که یه کلمه حرف میزنه جون میدم‌. متنفرم که وقتی کلاهمو میپوشه حالم بهم میخوره، تهشم دلم میلرزه، باز حالم بهم میخوره کلاهو پرت میکنم گوشه کشوم سر خودم جیغ می زنم حق نداری بهش دست بزنی فکر کن نجسه فکر کن پیاز پخته س که ازش متنفری بغض میکنم خاک تو سرت خاک تو سرت اون کیه که تو براش ذوق میکنی؟؟ اه اه گمشو گمشو گم گم گم شو گورتو گم کن از زندگیم... برو برو برو توروخدا برو جون خودت جون من گم شو از زندگیم... من به تو پیچیدم یا تو به من؟؟ اصن اصن هرچی برو اقا برو گم شو این حق من نیس فقط ۲ بار توی ۳۶۵ روز سال ببینمت و بقیشو من بمونم و یه مشت صحنه و خاطره عوضی تر از خودت...

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۲۷ شهریور ۹۶

خود فیلسوف ://

منطق داداش کوچیکه ی من اینه که اگه رون مرغ بخوره رون خودش بزرگ میشه :/ یا مثن بال بخوره بال در میاره ://

دهه هشتادی است دیگر...

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲۶ شهریور ۹۶

رهی نمانده تا رهایی . . .

• شهریور ماهه و من سرمای وحشتناکی خوردم :| یا مریض نمیشم یا بد میشم :| اون شب همه در و پنجره ها رو بستم دورشون شال پهن کردم که هوای بیرون نیاد داخل، استین بلند پوشیدم و چپیدم زیر پتو و لرزیدم.

• کتابامو گرفتم و جلدشون کردم به زور و بدبختی. وسطاش جدا داشتم غش میکردم :| لباس مدرسه ام هم گرفتم‌. خیلی هم بد به نظر نمیاد. فقط یه کم بلنده... داداشم میگه چه بهتر؛ اون شلوار کردیه جمع و جورتر بنظر میرسه 😂

• دختره رو نمیشناختم. منتظر این بودم که کارت عروسیشون برسه دستم. بهم خورد همه چی بهم خورد. ناراحت بود یعنی وقتی درباره ش توی جمع صحبت می شد سرشو مینداخت پایین و سکوت میکرد. از این حرکتش حالم بهم خورد. اونجا هم دیدمش. مث قبل برام معصوم و مهربون جلوه نکرد. مث این چند وقت که ازش متنفر شده بودم نگاهش منفور بود مث گرگ بود نگاهش وحشی و بی رحم. به خیال خودم فقط شاید ازش متنفرم ولی خب باهام فقط چند کلمه حرف میزنه اما همونشم تموم تنم میلرزه، هی میخوام نگاهش کنم و سیر شم و آخ که سیر نمیشم و نگاه میگیرم ازش و میترسم کسی مچمو بگیره... احمقم که هنوز هنوز هنوز امید دارم؟

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۵ شهریور ۹۶

مایهٔ ننگ

بهش میگم توی چنلت ساعت ۱۲ پست گذاشتی gm ! ساعت ۱۲ جی ام داره؟؟ میگه ساعت ۱۲ نذاشتم که... دوازده و پنج دیقه بود.

نتیجه اخلاقی: به خودم رفته :|

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۵ شهریور ۹۶

از روزهای پوکر طوری

اون شب تا ۴ صبح خوابم نبرد ، دیگه تصمیم گرفتم دیرتر اقدام به خوابیدن کنم :|| چون تا ۴ صبح از فکر و خیال جون میدم. دیشب ۴ خوابیدم، ساعت ۱۱ و نیم با تلفن بیدار شدم. مامان بزرگم بود داشت با بابام بحث منو میکرد. آخرم بابام گفت من نمیام آندرومدا میاد. من واقعا هیچ کاری نکرده بودم چون میخواستم غروب برم. توی اون گرمای ظهر حال وایسادن برای اتوبوس و یه ربع پیاده روی اونم توی منطقه لات و لوتا رو نداشتم. دلم میخواست بالشتمو بجوم و جیغ بزنم :| تند رفتم حموم از هول اینکه دیر نشه تمام تنم می خورد به در و دیوار تمام انگشتام نابود شد :| بعد حاضر شدم، موهام خیس خیس بود تمام مانتوم خیس شده بود. دلم میخواست مامانم مثل اون دفعه خونه باشه و موهامو روغن بادوم بزنه نازشون کنه شونه شون کنه قربون صدقم بره. بیخیال از بابام خدافظی کردم و رفتم‌. صبحونه نخورده بودم یه بیوگلز (جیجرم :|) گذاشتم تو کیفم تا بخورم. جمعه بود اتوبوس دیر اومد. وقتی ایستگاه پیاده شدم اهنگ گوش دادم. اندازه ۳ تا آهنگ پیاده روی کردم. وقتی رسیدم پشتمو نگاه کردن بابات کو؟ گفتم حوصله نداشت نیومد. بغلم کردن بوسم کردن شروع کردن ناله و نفرین و گریه و زاری که چرا نیومد. میشه بیخیال؟!

ناهار باقالی پلو با گوشت بود. همه باقالیاش کال و بدمزه بود. دلم غذای مامانمو میخواست. دیشبش بهش گفته بودم خسته شدم بیا دیگه. گفت زود میام... حتی گفت عزیزم. بابام میگفت من نمیتونم بیام تو میخوای بری پیشش؟ تا جمعه خسته میشی. گفتم نه. میترسم برم. تا شمال تنها برم میترسم. 

خیلی برام غذا ریخته بود‌. مزه ش مزخرف بود تند تند میخوردم تموم شه. اگه نمیخوردم میکردنش قصه ای! متنفرم از این چیزا...

آب میخواستم یخچالشون سوخته بود.

بهم رب انارداد. مامان بزرگم همش جیغ میزد میگفت اون چیه میخوری. 

چک و چونه م در اومد. همه وسایل خونه شونو زدیم آگهی رو دیوار و شیپور. کلی همه چیو اشتباه زدم سوتی دادم حرص میخورد نیشگونم میگرفت موهامو میکشید.

بهم چسب زخم داد انگشتمو بست. بهم کیف داد لاک داد کلللی کتاب خوب داد. بهم گردنبند و پا بند و انگشتر عم داد. همون انگشتره که طرح تاج بود و من عاشقش بودم. یه کم رنگش رفته بود حتی به دستم رنگ داد ولی دوسش دارم خب. 

رفتم براشون آشغال انداختم سطل آشغال تو خیابون. استرس اینو داشتم که انگشتره از دستم بیوفته تو سطل ://

کنار بالکنشون پرنده لونه کرده... جوجه دارن... یه جوجه سیاه زشت تپل کوچولو ولی من دوسش دارم.. هرچی سر و صدا کردم جوجه هه بیدار نشد. نفس نمیکشید انگار، شب که شد رفت دید داشت نفس میکشید... زنده بود.

باید به بابام بگم که فردا زنگ بزنه و لباس مدرسمو بگیره. 

ساعت ۱۲ نتم قطع میشه‌‌... میگن قراره با اهنگام خودمو خفه کنم.

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۷ شهریور ۹۶

دلم براش تنگ شده بود...

اصلا خودمم نمیدونم چرا یهو افتادم یادش. آهان. رفتم اینستا! بهم قول داده بود اینستا نصب کنه و آیدیشو از طریق ریحانه بهم بگه. چون اون موقع من تلگرام نداشتم. 

امشب از ریحانه آیدی تلگرامشو پرسیدم. کلی فحش بهش دادم و برخلاف تصورم زودی پیاممو دید ذوق کردم باهم حرف زدیم طبق معمول کری خوندیم. گفتم دیدی رئال قهرمان شدددد؟  گفت موراتا رفت چلسی ، خامس رفت بایرن، تو هنوز رئالی؟ گفتم نیمارتونم که رفت... گفت آره رفت پی اس جی.. گفتم ینی چی؟ فوشه؟ خندید گفت پاری سن ژرمن. 

براش فیلم فرستادم صداش زدم گفت بله؟! کلی باز فوش دادم گفتم به من بگو جانم :| بعد خندید گفت جوووونم. منم براش اون گیفه رو فرستادم که پسره عشوه میومد ایی :||

  فیلم Begin again رو حتما ببینید و موزیکاشم حتما دان کنید. مخصوصاً lost stars و tell me if you wanna go home . 

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۷ شهریور ۹۶

Crazy

راستش من معتقدم اگه کاری رو شروع کردم و تا یه جایی اون کار بدون مانع بود یعنی خدا هم بابت اون کار خوشحال و اوکیه و کلا موردی نداره.

یعنی مِن باب مثال اگه بخوام خودکشی کنم و تا حدودی خوب پیش بره یعنی قطعا خدا مشکلی نداره :| و قراره وسط بهشت شاهد به تحقق رسیدن تک تک آرزوهای شیرینم باشم :/

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶

نیمه شهریور...

امتحانو مثل همیشه گند زدم. ولی مطمئنم که پاس میشم :| خیالم بود که مثل همیشه سر چهل دقیقه برگمو بدم و برم خونه اما این دفعه اصلا مدل امتحانای موسسه رو عوض کرده بودن، ما هم یهو لولمون رفت بالا، امتحان ۲ ساعت و ۵ دیقه طول کشید :| ۸ صفحه بود بیشوعور :| با خیال راحت و بی عذاب وجدان هم چپیدم کنج دیوار همه کلمه ها رو با دیکشنری موبایلم چک کردم خیلیم حال داد :| 

برگمو زودتر همه دادم و تند تند اومدم بیرون. ثریا تعارف چرت زد گفت بیا با بابام میرسونیمت. مسیرش نمیخورد. گفتم نه. تاریک بود ۸ و پنج دیقه بود ترسیده بودم. خدا خدا میکردم باباش منو ببینه و سوار کنه. اما دور زدن از بالا رفتن. کلی وایسادم تا یه تاکسی رد شد. خداروشکر گویان و سکته کنان سوار شدم. دیدم همکلاسیم جلو نشسته دلم قرص شد آروم گرفتم. اگه داداشم بود یکی میزد پس کله م میگفت منگل کوله تو از دوشت بردار و مثل بشر تکیه بده. پنج تومنیمو از کوله پشتیم در آوردم. چند دیقه بعد پیاده شدم و سپس فقط دویییییییدم :| سوار تاکسی شدم باز، پونصد سال وایسادم تا تاکسی پر شه. میدونستم بابام دلواپس میشه. گوشیمو از سایلنت در آوردم، تا تاکسی پر شد بابام زنگ زد و برا اولین بار توی عمرم گوشیم سایلنت نبود و جواب دادم :/ ساعت ۸ و نیم بود :/ ناموسا تاریک بود :/ وقتس رسیدم سر کوچه بابام اونجا وایساده بود. نون خریده بود، نصفشم خورده بود :| گیر داده بود تو هم نون بخور.رفتم بالا. تندی سیب زمینیا رو شستم انداختم تو آب داغ‌. بعدم مث وحشیا تخم مرغ پرت کردم داخلش و گذاشتم رو گاز. دویدم رفتم کتابی که میخواستمو تموم کردم. ۱ ساعت شده بود. سیب زمینی تخم مرغا رو پوست کندم. میخواستم الویه ش کنم حال نداشتم بلدم نبودم دیر بود. بابام حواسش نبود، صداش زدم نشنید باز زدم نشنیدم داد زدم پرید. خندیدم گفت الان کار دارم بعدا میخورم. حالا کارش چی بود؟ داشت از داخل چایی هایی که از لاهیجان خریده بودیم چوب جدا میکرد :| قیمه ها تو ماستا و این صوبتا...

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱۵ شهریور ۹۶

صدا و سیما مون | صدا و سیما شون

ینی خوشم میاد وقتی صد مدل کار و بدبختی ریخته رو سر من تلویزیون تایتانیک نشون میده،

بعد موقعی که من بیکارم، زندگی پستانداران.

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶

تنها درخانه 4

  مث این عقده ایا هر وسیله ای که تا حالا نمی تونستم درشونو وا کنم (تعداد زیادی لاک، و تعدادی قوطی که حاوی یاروهای ارزشمندی بود:/) ریختم توی یه تشت اب جوش دارم بازشون میکنم :/ 

  ماشین کراشم اینا رو دزدیدن... اعصاب نداره بچم :)

  یه بخش خوب تنها بودن چیه؟ اینه که دارم با خیال راحت با خودم حرف میزنم، گریه میکنم،‌میخندم و هیچکس نیست که گیر بده :) تنها باشید :)

  بیاین اینجا به پستای مسابقه گویندگی رای بدید. 

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶

طناصب عندام علکی مصلن

هی از اینور مث گاو پفک میخورم هی از اونور مث گاو میرقصم ...

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶

گَدرا داره سِریه میکنه

مامانم اینا امروز ساعت 4 صبح حرکت کردن به سمت شمال. شبش به داداشم گفتم بیا بوس خداحافظی و اینا. چراغا خاموش بود چش چشو نمی دید من و داداشم همدیگرو چلاق کردیم تا همو پیدا کنیم اخرم کله هامون زارتی خورد به هم... حالا به جا خدافظی هرچی از دهنمون در اومد به همدیگه گفتیم D:

صبح هم که بیدار شدم (خیلی سعی کردم زود بیدار شم که شبا زود خوابم ببره اما ساعت 20 دیقه به 11 بود :/ ) مامانم اینا رفته بودن و عموم خونه مون بود. حالا من موقعی که بیدار میشم مث قاتلا همرو نگاه میکنم, قیافمم شبیه سوکس, موهامم پیش بسوی امازون, حالا در اون حالت زامبیایی عموم گیر داده بلوتوثتو روشن کن برات فیلم بچه ها رو ( بچه هاش منظورشه... دوقلو *-* ) برات بفرستم. هیچی دیگه آقا خلاصه چتر انداخته بود تو خونه ما که تا بعد ناهار بمونه. بعدم بابام کاملا ضایش کرد و عموم رفت D: و ما کتلتمونو بی شریک خوردیم D: 

بعدم نشستم فیلم دیدم... THE GIFT 

بدک نبود. ولی موضوعش شبیه رمانای ایرانی بود :/ اخر فیلمم اصن نفهمیدم چی شد تازه :/

با 1 گیگ اینترنت هم انیمیشن بچه رییس و گشت 2 رو دان کردم که گشت 2 فقط 10 دیقشو سیستم خوند :/ بد ضایه شدم بد ://

تازه با ریحانه برنامه ریخته بودیم بریم کافه :/ البته هنوز به بابام نگفتم ولی بابای من اوکیه D: تازه من تمام پس اندازم 10 تومنه حالا معلوم نیس تو کافی شاپ (تایپ کردم فتوشاپ :/ میبینید؟؟ گرافیک در خون منه D: ) قراره پی پی بخورم یحتمل با اون صد هزار ریال وجه نقد :/

فیلمه فقط یه ربعش مونده بود که ریحانه خانوم امر نموییدن که بپاچ بیا پایین. کجا؟ با داداش کوچیکش و باباش اومده بودن پارک دم خونه ما :/ هیچی دیگه هلک و هلک رفتم پایین. با پونصد سال سن با یه جغله چهار ساله تاب بازی و سرسره بازی کردم :// اسمش صدرا بود. بعد ریحانه هی میگفت ما فرار کنیم باهم حرف بزنیم تا بابام اینو بگیره و راحت باشیم. حالا منم هول شده بودم جلو ملت گفتم نه ولش گدرا سریه میکنه :/ (صدرا گریه میکنه :/ )

بعدم رفتیم با هم عکس گرفتیم و بستنی خوردیم. B612 رو نابود کردیم و با 13 درصد شارژ گوشی من همه اینا انجام شده بود :/

منم خمار بقیه فیلمه بودم :/ ولی خیلی خوش گذشت واقعا خیلی وقت بود اینطوری جنب و جوش نکرده بودم.

شاممون ماکارونی بود. بادمجون سرخ شده هم از قبل داشتیم. بعد بابام گییییییر داده بود چرا ماکارونی رو با بادمجون نمیخوری؟ :/ برادر من صوبت منطقی کن خو بعد چرا میگی اندرومدا سوءتغذیه گرفته ://

هدف عکس: ما لاکچریا دست و پا داریم شما ندارید :))))))))))))))))))))))))) 

اون جسم نورانی یک چیز مقدس نیست :/ در چاه است چاه :/

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۰ شهریور ۹۶

دارید به کجا میرید بلاگران محترم؟ کافی نیست؟

دوستان و بلاگران الکی مثلا محترم!! کسی مُرده میخوان ارثیه بدن؟! توی صف نذری کسی نظم صف رو به هم زده؟! کسی ارث باباتونو خورده؟! از کی عصبانید؟! دوش آب سرد و گل گاو زبون معجزه میکنه! هر گندی توی زندگیتون رخ داده چرا بقیه رو قهوه ای میکنید؟! شعور خیلی خوبه ها... برای کسی اگه کامنت میذارید مودب باشید!! هر مطلبی گذاشته تو حق نداری دهنتو وا کنی و هرچی به اون مغز پوچت میرسه تایپ کنی که! صاحب وبلاگ مثلا عزیز!! اگه کامنت دهنده آدم نیست شما آدم باش که. شایسته ایشون نه، شایسته خودت برخورد کن. چرا جنگ و جدال و بحث چرت درست میکنی؟! اصلا شاخ نیستیا!

جالب اینه که انقد زر مفت درباره نوجوونا میزنن، دقیقا کسایی که چنین رفتار زشتی از خودشون نشون میدن بالای ۱۸ سالن...

از کی عصبانید که دق و دلیتونو سر هم خالی میکنید؟؟؟؟ دنیا چیه مگه... دو روزه؛ به مو بنده؛ تو اون دو روزم به هم فحش بدید و بحث مزخرف کنید قهر کنید.

یه بیان گند نخورده توش اونم توش گند بزنید!! خب؟! باشه؟! 

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۹ شهریور ۹۶

خدایا توبَ

دیشب خواب دیدم عراقی شدم:/ می بینید چنقذه لاکچری؟؟ بعد جنگ بوده فک کنم با اسپانیا 😂 بعد منم سرباز بودم تا حالا جنگ نرفته بودم.‌‌ بعد از یکی سلاح میخواستم... نیشمم تا بنا گوش وا بود همش 😂 لوکیشن هم پارک جنگلی بود😂

یه بار دیگه هم خواب جنگ دیده بودم البته‌. اون خیلی خفن بود‌. جنگ جهانی بود فک کنم😂  من یه ادم خاص بودم احتمالا فرمانده... بعد رفته بودیم ته یه گودال اب درااااز کشیده بودیم که دشمن نبینمون😂

آی ام شیر زن ایرانی 😂 دیگه به حر هال دیگه 😂✋

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۶ شهریور ۹۶

با نوموخوام ترین حآلت ممکن چه کنم؟

میخواستم بگم لاکه غلیظه، گفتم لاکه پُر پُشته :]

#همینقدر_تیزهوش_همینقدر_لاکچری

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶

بکچید کنار سبب امر خیری نشید

یه دختره هس توی آشناهامون... توی شهرستان زندگی میکنن... خیلی فقیرن... هم سن و سال من بود ازدواج کرد... الانم طلاق گرفته :| بیست و خورده ایه‌...خیلیم شیطونه... من همیشه ازش میترسم یه بلایی سرم بیاره😂 اون سری مدل رقصیدن منو مسخره میکرد بیشَعور😂

چند روز پیش از طرف خیریه رفت مشهد. مامان بزرگش فوت کرد.

بعد من دیشب خوابشو دیدم. خواب دیدم انگاری قرار بود با یکی از فامیلای ما ازدواج کنه. لوکیشن خونه مام بزرگم بود😂‌ بعد فکر کنم من مسبب این ازدواج شده بودم چون دختره منو کشت بس که بوسم کرد و بغلم کرد😂 میبینید مامانم معتقده من دست و پا چلفتی و خنگم اما تا چه حجمی یوزفولم که سبب خیر شدم. مِبِنید؟:) 

  خیلی دوست دارم لاک بزنم (عروسیه به هر حال😂) ولی دیگه از رنگشون خسته شدم...‌پونصد تا صورتی دارم :/

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶

آدامس هندونه ایتون اومد ^~^

  رفته بودیم شهربازی. البته مخصوص اطفال :/ چی چیه بهش میگن کارتینگه کاترینگه چیه :| برا بچه های ۸ تا ۱۲ سال بود. داداش کوچیکم میخواست بره. بعد بابام گیر داده بود تو هم برو... من میگم بابا نوشته ۸ تا ۱۲ سال...

میگه تو چندسالته؟ ۱۲ سالت نیس؟

اقا من واقعا بزرگ شدم؟ نه! چون رفتم سراغ کشتی صبایی شدم که برای بچه ها بود 😂

پوکر زل زده بودم به اون پسر بچه هه که با نیم سانت قد داشت حامدهمایون میخوند. بعد بین اونهمه بچه، من 😂

داداشم وایساده بود پایین کشتی صباعه من تنها نباشم هی سر تاسف تکون میداد 😂 منم الکی مثلا واسه اینکه نشون بدم کشتیه خیلیم بچگونه نیس تنهایی جیغ میکشیدم 😂 بعد دختربچه کنارم میگفت بیا کمربندو وا کنیم :/ 

  خَوانواده من اصن میمیرن واسه من -_- فاینالم پونزدهمه.. مامانم میگه ما دهم میریم شمال -_- تو بمون پیش بابا..‌ بعد فاینال بابا میارت ترمینال، با سواری بیا.‌‌. مرسی ^_^

  تموم ساق پامو تقلب نوشته بودم هیچکدوم تو میدترم به درد نخورد :| حداقل ۸ نمره به بقیه رسوندم هیچی بهم یه کلمه انشستش رو نرسوند :/ البته هنوزم املاشو نمیدونم :/

  مانتو سبز کم رنگ پوشیدم. داداشم میگه شبیه آدامس هندونه ای شدی 😂

  واقعا آدم باشید خنده از ته دل کسیو با عربده قطع نکنید مرسی خیلی اه. 

  اینو حریر تو وبش گذاشته بود. شمام درباره من بگید:

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶
• I set fire to the sky; Yeah, exactly me •
هشتگ
نویسندگان