امتحانو مثل همیشه گند زدم. ولی مطمئنم که پاس میشم :| خیالم بود که مثل همیشه سر چهل دقیقه برگمو بدم و برم خونه اما این دفعه اصلا مدل امتحانای موسسه رو عوض کرده بودن، ما هم یهو لولمون رفت بالا، امتحان ۲ ساعت و ۵ دیقه طول کشید :| ۸ صفحه بود بیشوعور :| با خیال راحت و بی عذاب وجدان هم چپیدم کنج دیوار همه کلمه ها رو با دیکشنری موبایلم چک کردم خیلیم حال داد :|
برگمو زودتر همه دادم و تند تند اومدم بیرون. ثریا تعارف چرت زد گفت بیا با بابام میرسونیمت. مسیرش نمیخورد. گفتم نه. تاریک بود ۸ و پنج دیقه بود ترسیده بودم. خدا خدا میکردم باباش منو ببینه و سوار کنه. اما دور زدن از بالا رفتن. کلی وایسادم تا یه تاکسی رد شد. خداروشکر گویان و سکته کنان سوار شدم. دیدم همکلاسیم جلو نشسته دلم قرص شد آروم گرفتم. اگه داداشم بود یکی میزد پس کله م میگفت منگل کوله تو از دوشت بردار و مثل بشر تکیه بده. پنج تومنیمو از کوله پشتیم در آوردم. چند دیقه بعد پیاده شدم و سپس فقط دویییییییدم :| سوار تاکسی شدم باز، پونصد سال وایسادم تا تاکسی پر شه. میدونستم بابام دلواپس میشه. گوشیمو از سایلنت در آوردم، تا تاکسی پر شد بابام زنگ زد و برا اولین بار توی عمرم گوشیم سایلنت نبود و جواب دادم :/ ساعت ۸ و نیم بود :/ ناموسا تاریک بود :/ وقتس رسیدم سر کوچه بابام اونجا وایساده بود. نون خریده بود، نصفشم خورده بود :| گیر داده بود تو هم نون بخور.رفتم بالا. تندی سیب زمینیا رو شستم انداختم تو آب داغ. بعدم مث وحشیا تخم مرغ پرت کردم داخلش و گذاشتم رو گاز. دویدم رفتم کتابی که میخواستمو تموم کردم. ۱ ساعت شده بود. سیب زمینی تخم مرغا رو پوست کندم. میخواستم الویه ش کنم حال نداشتم بلدم نبودم دیر بود. بابام حواسش نبود، صداش زدم نشنید باز زدم نشنیدم داد زدم پرید. خندیدم گفت الان کار دارم بعدا میخورم. حالا کارش چی بود؟ داشت از داخل چایی هایی که از لاهیجان خریده بودیم چوب جدا میکرد :| قیمه ها تو ماستا و این صوبتا...