بابا یک بار که از تراس زل زده بود به چراغ های شهر و داشت سیگار می کشید گفت یکی که دوستت ندارد را دوست نداشته باش.
" یک بار بهم گفت من برای همیشه زندگی نمی کنم. بعد بوسیدم و گفت تا آخر عمرم دوست دارم. "
فهمیدم هرکجا که دیگر عمرش قد ندهد دوستم ندارد. هیچی نگفتم و تصمیم گرفتم بعد از مرگش دوستش نداشته باشم.
خیلی گذشت... به قول طاها کلی گذشت... کلی که گذشت، مُرد! یک بار گفتم "مُرده"، هیچ کس هیچی نگفت. گفتند عزادار است، هذیان می گوید. یک بار دیگر که گفتم "مُرده" گفتند داغش مانده بود روی دلش، گناه دارد، ولش کنید.
ولم نکردند. بار سوم که گفتم "مُرده" کوباندند دم گوشم... می بینی؟ این ها که مثل تو نیستند که وقتی آدم اشتباه می کند، نوک بینی آدم را بکشند و ببوسند .آنها می گفتند "فوت کرده"... اما یکی که فوت می کند، دیگر نفس نمی کشد، تنش سرد می شود، توی غسالخانه می شورندش، برایش قبر خالی می کنند، برایش کفن می پوشانند، برایش سنگ قبر می خرند، زیر تلی از خاک دفنش می کنند، اطرافیانش مشکی می پوشند، ضجه می زنند، خانه شان بوی حلوا می دهد... اما او هیچکدام از این ها نبود؛ فقط رفته بود؛ فقط مُرده بود و بابا می گفت هرکه دوستت ندارد را دوست نداشته باش.
یک بار که داشتم مثل تن لاکردارش، عکس ها و لباس هایش را زیر خاک دفن می کردم و از زور ضجه بیهوش شدم ، آمد به خوابم. احمقانه خندید و با ترحم زل زد به چشم های پوچم. دست کشید روی دست های گلی ام ، ناخن هایی که زیرشان خاکی و سیاه بود را بوسید و گفت " چیکار میکنی؟ "
چشم هایش...چشمهای لعنتی اش هنوز قشنگ بود... گفت " هنوزم دوست دارم. "
چشم هایم حالا پوچ نبودند، از ثانیه ای که او بوسیدشان. بابا گفت هرکه دوستت ندارد را دوست نداشته باش.
باید کسی که آدم را دوست دارد، دوست داشت؟
دستم را گرفت، شقیقه ام را روی نبض دستش گذاشت و من کنار عکس های مدفونش خواب بودم. هیچ کس نبود تا فریاد بزنم و بگویم "مُردم" و او دم گوشم بکوبد و بگوید "فوت کردی".
نوشته #آندرومدا
اگر خوشتون اومد:
و قبلیش
- عکس از کافه شعر -