از بین یه گله گرگ وحشی فرار میکنم، می دوم می دوم می دوم ، منما ولی من من دیگه نیستم . منم یه گرگم . می دوم می دوم . تا بالای تپه بلند می دوم . چمنای زیر پام پامو قلقلک می دن. انگشتای پامو جمع میکنم تو هم . باد می وزه ، می وزه ، می زنه زیر موهام . بلند می شن تو هوا . اهمیت نمیدم . لجش می گیره انگار . شدیدتر می وزه ، می زنه توی موهام و موهام از کنار کوبیده می شه تو صورتم . می زنمشون پشت گوشم . کاش همه چی مث درد تو موقتی بود و تموم می شد . نمی موند که به زمان تقسیم بشه و بکشه . چشمام می سوزه از سوز سرما ، با اشتیاق اشک می ریزم . زوزهٔ گرگ ها وادارم می کنه به مهتاب نگاه کنم . یقین دارم اگه تو بودی از برق سفیدی که توی اشک چشمم نقش بسته به وجد می اومدی و همونجور که باید می بوسیدیشون . به جای تو خودم اشکامو پاک می کنم . دستامو می برم بالا و آسمونو بغل می کنم . شاید تویی . شاید این آسمون خوش رنگ و پرستاره تویی . « نه ایناهاش ایناهاش ! این تویی ! همین ستاره دنباله داره که رد شد . ندیدی ؟ » حاضر نیستم بازو هامو شل کنم از ترس اینکه بری . ببین منو ! چشمامو ببین تا بفهمی کجا رو نشونت میدم . ببین لعنتی ! آخ اون دونه عرق چیه کنار پیشونیت ؟ می خندم . بلند ! صدای زوزه گرگ اوج می گیره . اشکمو پاک می کنم . خجالت می کشی ؟ با چشمام جهت یه ستاره دنباله دار دیگه رو نشون می دم . میگم دیدی اینو ؟ آره که دیدی . خودت بودی که رد شدی ، رفتی ، کلی بعد تو رد شد ؛ اما هیچکدوم هالی نشد .
#آندرومدا
Clean ur tears & look at the sky