وای خدای من هیودَهِ بهمن پر بود از ضد و نقیضای عجیب غریب و حال خراب کن.
خوبیش این بود که اردوی مشهد هزینه ش ۱۰۰ تومن اومد پایینتر و با اون ۱۰۰ تومن هرکاری دلم میخواد میتونم بکنم و هم اینکه به اوایل اسفند موکول شد و این عـ_ا_ل_ی_ه_ :]
و اما موردی که گند زد به روز قشنگم دست درده و خواهد بود :| حقیقت اینه که دارم میمیرم :|| آی هَو سرطان مغز استخوان نَو آی ثینک :|
و نکته اینجاست که امتحان ریاضی رو کاملا چیز طور دادم :] کاملا :] در این حد که جمع و تفریق رادیکالا یادم رفته بود :|| تا دو ساعت تو شوک بودم ک چرا انقد کندذهن شدم :| آف کورس ستایش و فاطمه برگه رو سفید دادن ://
ایی سه شنبه میدترم زبان ایی :||
امروز حقیقتا شروع کردم خوندن واسه قبولی توی نمونه دولتی. میتونم؟ میشه؟ باید بشه خب. به حدی به مغزم فشار آوردم که تهش دیگه معادله رم یادم رفت :|| یه حس غریبی بهم میگه برم به خانوم چیز بگم اولویت رشته هامو عوض کنم مث بقیه تجربیو بزنم ۱ ـ و ریاضیو نزنم کلا. ولی یکی اینور گوشم میگه بد به دلت راه نده ریاضی خوبه واسه تو. تو که نمیخوای بری پزشکی، انسانی عم عُرزشو نداری؛ پس دیگه زرزرات واسه چیه :|
دارم میمیرم از دست درد عمیقا :||
دیروز انقد واسه دفاعی غر زدم اخر سر اصن نیومد امروز معلمش :/
آخ یه سری هم امتحان تاریخ ادبیات داشتیم. شب قبلش با اشک و هق هق و ضجه و زاری و شیون تونستم حفظ کنم. وای خدای من فرداش معلمه نیومده بود :|| چیرا اخه؟ :/
ته کلاس...ردیف اخر...صندلی اخر...رو شروعیدم.
روزی دو بسته پفیلا خوردن خیلی ژذابه :)
امروز از اون روزاست. از اون روزا بود البته که عمیقا منفور شدم و عیمقا افسرده ترینِ عالَم :]