۳۷۷ مطلب توسط «آندرومدا :)» ثبت شده است

بکچید کنار سبب امر خیری نشید

یه دختره هس توی آشناهامون... توی شهرستان زندگی میکنن... خیلی فقیرن... هم سن و سال من بود ازدواج کرد... الانم طلاق گرفته :| بیست و خورده ایه‌...خیلیم شیطونه... من همیشه ازش میترسم یه بلایی سرم بیاره😂 اون سری مدل رقصیدن منو مسخره میکرد بیشَعور😂

چند روز پیش از طرف خیریه رفت مشهد. مامان بزرگش فوت کرد.

بعد من دیشب خوابشو دیدم. خواب دیدم انگاری قرار بود با یکی از فامیلای ما ازدواج کنه. لوکیشن خونه مام بزرگم بود😂‌ بعد فکر کنم من مسبب این ازدواج شده بودم چون دختره منو کشت بس که بوسم کرد و بغلم کرد😂 میبینید مامانم معتقده من دست و پا چلفتی و خنگم اما تا چه حجمی یوزفولم که سبب خیر شدم. مِبِنید؟:) 

  خیلی دوست دارم لاک بزنم (عروسیه به هر حال😂) ولی دیگه از رنگشون خسته شدم...‌پونصد تا صورتی دارم :/

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶

آدامس هندونه ایتون اومد ^~^

  رفته بودیم شهربازی. البته مخصوص اطفال :/ چی چیه بهش میگن کارتینگه کاترینگه چیه :| برا بچه های ۸ تا ۱۲ سال بود. داداش کوچیکم میخواست بره. بعد بابام گیر داده بود تو هم برو... من میگم بابا نوشته ۸ تا ۱۲ سال...

میگه تو چندسالته؟ ۱۲ سالت نیس؟

اقا من واقعا بزرگ شدم؟ نه! چون رفتم سراغ کشتی صبایی شدم که برای بچه ها بود 😂

پوکر زل زده بودم به اون پسر بچه هه که با نیم سانت قد داشت حامدهمایون میخوند. بعد بین اونهمه بچه، من 😂

داداشم وایساده بود پایین کشتی صباعه من تنها نباشم هی سر تاسف تکون میداد 😂 منم الکی مثلا واسه اینکه نشون بدم کشتیه خیلیم بچگونه نیس تنهایی جیغ میکشیدم 😂 بعد دختربچه کنارم میگفت بیا کمربندو وا کنیم :/ 

  خَوانواده من اصن میمیرن واسه من -_- فاینالم پونزدهمه.. مامانم میگه ما دهم میریم شمال -_- تو بمون پیش بابا..‌ بعد فاینال بابا میارت ترمینال، با سواری بیا.‌‌. مرسی ^_^

  تموم ساق پامو تقلب نوشته بودم هیچکدوم تو میدترم به درد نخورد :| حداقل ۸ نمره به بقیه رسوندم هیچی بهم یه کلمه انشستش رو نرسوند :/ البته هنوزم املاشو نمیدونم :/

  مانتو سبز کم رنگ پوشیدم. داداشم میگه شبیه آدامس هندونه ای شدی 😂

  واقعا آدم باشید خنده از ته دل کسیو با عربده قطع نکنید مرسی خیلی اه. 

  اینو حریر تو وبش گذاشته بود. شمام درباره من بگید:

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۵ شهریور ۹۶

واهیـ!

جدیداً به هرکی/چی که دوسش دارم فکر میکنم، فکرِ این میاد تو سرم که من که قراره بمیرم!! این شادی و خوشحالی موقتیه!!

× نمیدونم ولی واقعا از لحاظ سلامتی مشکل دارم |: امروز خودمو وزن کردم ۴۷ کیلو... با ۱۶۳cm قد جداً جالب نیست :| ظاهراً رنگ پریده ام فقط ولی باطناً گودبای لایف طورم ^_^ #تاثیراتِ مادرِ شاغل

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۳ شهریور ۹۶

Busy but happy andromeda ^~^

داداش من بی خاصیت ترین پسر دنیاست. بیست و سه چار سال عمر داره دو تا دونه کار مفید نکرده تو عمرش. خاصیتش همینه که به پر و پا من بپیچه و من و سین جیم کنه و بره فوتبال و عاشق رانندگی باشه. جاست دیس اند ناثینگ الس ریلی.

چرا؟! چون از بدو تولد دارم التماسش میکنم بره برام سی دی فتوشاپو بخره :| 

آخرم کلی اون سرم داد و بیداد کرد و منم سرش جیغ جیغ کردم و آخرم مامانم خرید :| 

تا ۸ و نیم که کلاسم تموم شد با داداشم حرف نزدم، نکبت. والا پررو اَچکِ منو در میاره :| 

چجوری با هم اشتی کردیم؟! دست من خورد به یکی از دکمه های ضبط ماشین، یه اهنگ قاسم ابادی پلی شد جفتمون پکیدیم 😂 بعدشم باهم شیرینی و شربت ازدباج امام علی و حضرت فاطمه رو خوردیم :| 

بعد که ۸ ونیم رسیدم خونه تا ۱۰ و نیم داشتم زور میزدم فتوشاپ نصب کنم. بعدم با کمکهای شایان علی نصب شد 😂 

بعدم در همون حین یه لوگوی مکش مرگ برا دریم کچرای ثریا زدم و با عمه م برا داستان جدیدم هماهنگ میکردم و همزمان به زنداییم و مهلا تبریک میگفتم تولداشونو و التماس دعا به معصومه و هما :/ بعدم با ویدا در حال خوارزمی حرف میزدیم با زهرا درباره فرم مدرسمون.. بعدم اینستای اکانت دریم کچرا  و اباد کردم. 

آخرم دیگه هنگ کرده بودم چراغو خاموش کردم آهنگ گذاشتم از اون رقصای مخصوص خودم کردم 😂

خندح طلخ من عذ گریه قم عنگیذ طر عصد چون شنبح میدطرم ذبان دارم :|

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲ شهریور ۹۶

بپرم دوباره دستاتو بگیرم، بگم عاشق تو ام عزیزترینم...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱ شهریور ۹۶

من و وبلاگمو دوست دارید یا نه؟

یا خودم ، یا وبلاگم یه جوری شدیم که دوسمون ندارید.‌.. درسته من بی حوصله و ناراحتم اما واقعا سعی کردم وبلاگم مزخرف نباشه...‌ و انگار موفق نبودم.

اگه قابل تحمل نیستم و در کل وبلاگم رو دوست ندارید بگید.

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶

غزل شاکری گوش میدیم به حر هال!

امیدوارم سلامتیمو بدست بیارم!! چند روزه گوشه تخت مچاله شدم تو خودم و از درد مینالم :| 

خیلی خوب میشد اگه ذره ای مورد ارزش و احترام واقع بشم و تو این شلوغا یکی دکتر که نه، لاقل بهم قرص بده :/

امیدوارم هیچوقت نصیبتون نشه ..

دارم به خودم امید میدم که ته تهش سرطان دله :|

• فاینالمم به زور پاس شدم.. ۸۳ از ۱۰۰ با حداقل ۵ نمره تقلب -_- وکب سخت بود خب :/

کوییز امروزم که کاملا با جوابای من در آوردی دادم.. پاینده باشم :/

• خدایا ناموسن منو شفا بده :/// من تا حالا با دل و روده کسی بازی نکردم که الان داری تلافیشو سرم در میاری بیخیدا .

ممکنه سوتی داشته باشه از لحاظ ویرایشی؛ ولی واقعا نمیتونم به کلمات نگاه کنم :|

و در همه حال پوکرم

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۳۰ مرداد ۹۶

حسِ هیچکاری نی صُبَته...

متأسفانه دیروز که داشتم از کلاس برمیگشتم و از ضبط ماشین صدای مزخرف خواننده زن قدیمی میومد و داداشم داشت پوکر رانندگی میکرد و همچنان از من سوال می پرسید و شیشه پایین بود، توی تاریکی هوا بوی پاییز به مشامم می خورد. 

کلی کار دارم و از همشون متنفرم. فقط دارم سعی میکنم زورکی کتاب بخونم.

تاریکه چون من خواستم.

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲۹ مرداد ۹۶

آندرومدایی که با نیش گشاد در چیشمانِ عزرائیل زل زده بود :|

توی این چند روز یه جایی از دلم درد به طرز فجیع طوری درد گرفته که تا حالا خودمم نمیدونستم چنین جایی تو بدنم وجود داشته باشه |:

واقعا یه جور بدی درد میکنه... بعد جالبه هروقت وارد اتاقم میشم درد میگیره :/ بعد کنارش حالت تهوع و بدن درد و سرررردرد /: ناموساً سرطان مرطانی ایدزی میدزی نگرفته باشم؟ /: 

احمقانه فکر میکردم اگه آب بخورم خوب میشم. نصفه شبی دو شیشه آب تموم کردم‌ /: 

حامله مامله نشده باشم 😂😂

خدا شفام بده واقعا حالم بده -_- 

• اگه چنل جوین بدید من آناً خوب میشم aandromedachannel 😂@  

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲۹ مرداد ۹۶

تایرد آندرومدا

مثل عقده ای های خونهٔ مام بزرگ (مامان بزرگ) ندیده هرچی لباس خز و خیل و ضایه دارم میذارم برای خونه مام بزرگم. چون اصولا با ماشین خودمون میریم. حالا هم که رفتیم گفتن لباسای زیبایت را در نیاور برویم مانتو بخریم :/ حالا کجا؟ ونک :/ مجموعاً ۸ مانتو توسط وی ها خریداری شد و هرچی من میگفتم منم میخام مامانم میگفت نخیرم تو زیاد داری :// فلذا به یک آستین بلند اسپورت اکتفا نمودم. 

در کمال فلاکت معینو سپرده بودن به من. خودشون رفته بودن مانتو پرو کنن. معین گیر داده بود اسم گوشیت چیه. گفتم ساکت یواش‌‌. جیغ زد مدل گوشیت چیه. بد نگاه میکردن خو :/ گفتم اچ تی سی. گفت مال مریم (به مامانش میگه مریم :/) سانسونه (سامسونگه). به (الکی) میگه (اتلی) :/

در سوهانو گرفته بود دستش تو فروشگاه ماشین بازی میکرد بعد یهم گاز میداد با دهنش ://// نعره طور بود.. یه جوری نگاه من بدبخت میکردن که ://

برگشتنی هم کلی وایسادم صندلی اتوبوس خالی شه. یه دختره بلند شد مث گراز رفتم سر جاش نشستم. لنتی داغ بود داغ ://

داشتم از گشنگی میمردم. شامشون استنبولی بود. متنفرم. هلو خوردم :/ 

درس خوندنِ فردا از امروز کنسله. یکشنبه احتمالا خودکشی کنم چون خیلی عقب افتادم فیزیکو.

فردا تا ۱۲ که خواب :/ بعدشم ناهار بعدشم بریم لباس مدرسمو بگیرم بعدم مشقای زبان بعد خود کلاس. اگرم زنه پرسید لیسنینگت کو؟! برخلاف همیشه صاف زل میزنم تو چشماش میگم فایل نداشتم. بیخیال قهوه ای شدنم در ملع(أ) عام.

خیلی خسته م :| میدونید هر رفت و هم برگشت چقد دویدم تا اتوبوس نره و اون فس فسوها برسن به اتوبوس؟ خسته ان و ایم طایفتاً ..

 بعدشم که اون شخص بهم گیر داد .. هی میگفت نمیدونم کی به معین گفته فلان.. نمیدونم کی..  به چشای من زل میزنه حرف میزنه.. خب آره من.‌. که چی مثلا؟؟

چرا انقد کم کامنت میذارید خب؟ بدم میاد اینجوری خشک و خالی.

• 😒

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۸ مرداد ۹۶

پوکر گرل -_-

  بهمن(دوستمه فامیلیش بهمنپوره ما خسته ایم میگیم بهمن) میگفت کیک سفارش داده بودن برای تولد. اشتباهی باب اسفنجی آوردن 😂 بعد تولد باباش بوده :/

  منشی موسسه عوض شده طبق معمول. خیلی مهربونه. اومد توی کلاس اسمای غایبا رو میخواست... من عندرون معرض دیدش بودم. با خودم گفتم چشم و ابروش مشکیه لاغره مهربونه خنگه اسمش غزله شاید!! خندید. وقتی رفت جیغ زدم گفتم به من خندید به من خندید D:

همه با دست به من اشاره کردند و همی گفتند وی مایه ننگ است؛ کمبود محبت دارد :/

#کراشم

  از ترس اینکه مامانم دعوام نکنه باز اونقدری غذا خوردم که حتی نمیتونم حرف بزنم :/

  خیلی ظلمه که بخاطر یه لباس مدرسه تا پل رومی بریم [استیکر شل و ول]

  یکی از کراشام گویندس... صداش معرکست... محشره جدی میگم. بهش پیام دادم که فنتیم و این صوبتا... بعد جوابمو با ویس داد ^~^ #این‌رل‌فوراور

  فوتِبال هم ما بردیم. 

#رئال

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶

گُرخ /"

کلاس سوم جناب وزیر مقرر کرده بودن کلاس شنای زوری رو در شکم زمستون ¬_¬

منم خیلی میترسیدم و هنوز میترسم کلا از استخر و آب و شنا و اینا. 

وقتی یادم میاد اون روز که زوری پرتمون میکردن تو چهار متری و من چه اشکی میریختم مو به تنم سیخ میشه :/

مسئله ای که پیش اومده اینه که اگه یه ر‌وزی با همسر آیندم بریم شمال و اون غرق شه چه گِلی به سرم بگیرم؟ /"

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶

چی مثلا؟

حرفی برای گفتن نمونده شاید. هیچ دوست ندارم حذفش کنم ولی خب از اینکه وبلاگ خاموش بشه اما وجود داشته باشه لجم میگیره. از اینکه کوچ کنم و جدید بسازم هم شدید متنفرم. 

/ نمیدونم!

/ پاتریک بیا حرف بزنیم.

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶

عررررربده

وای وای در کمال ناباروری داستان جدیدم "دیزالو" ، بعد از پایانِ "مرگ مزمن" در اپلیکیشن لوکوبوک شروع شد ^~^ اسم لوکوبوک رو توی گوگل سرچ کنید و دانلود کنید اپش رو، و از اپلیکیشن جدید ، و همینطور دیزالو من حمایت کنید ❤

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ۹۶

رمز به کسی داده نمیشه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۱ مرداد ۹۶

دقیقاً مثِ رمیکس داغون جدیدی که از آهنگِ به کی پُز میدیِ هوروش بند منتشر شده :!

  عمیق ترین لبخندم روی تابلو حک شده‌. دامن سفیدُ به اصرار عکاس با نوک انگشتام بالا گرفتم. تاجِ رو سرم سنگین بود؛ پامُ کج کرده بودم و چیلیک دوربین عکاسُ الکی مثلا آیم فرام دوره قاجار. 

ولی ناموسن خوژمل شد D:

#قرتی‌بازی‌عایی‌که‌در‌قلعه‌رودخان‌انجام‌شد.

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۲۰ مرداد ۹۶

ـرفتی و با همهٔ شهر گلاویز شدمـ

 ‌ واقعا تو کار خدا موندم. کدوم کندمغزی چله تابستون سرما میخوره؟ کدوم کند مغزی؟ اشاره مستقیم کنید. تابستونه من تب دارم تب میفهمی تب :/

   امروز یاد یه چیزی افتادم. هرجا میرم خندم میگیره. 

عمه م گوشیشو عوض کرده بود. کانتکتاش همش توی خود موبایل سیو بود نه سیمکارت. عقلمونم نمیرسید میشه به سیمکارت منتقلش کرد که :/ نزدیک ۶۰۰ تا کانتکتو دونه دونه شماره  و اسم سیو کردیم تو گوشی جدیده. من شماره میگفتم عمه م اعداد رو تایپ میکرد. ۶۰۰ تا کانتکت. هر شماره موبایل ۱۱ رقمه . ۱۱×۶۰۰=۶۶۰۰

شیش هزار و شیشصد رقم ضربدر دو.. چون چک میکردیم شماره هارو.. میشه ۱۳۲۰۰ ... صد و سی و دو هزار رقم رو تلفظ کردم من بی نوا :| هیچوقت یادم نمیره تا یه هفته بعد هرکی ازم چیزی میپرسید با عدد و رقم جواب میدادم :| بعد خودم از خنده ضعف میرفتم :/ مامان بزرگم چایی میگرفت جلوم میگفت میخوری؟ میگفتم صفر نهصد و سه...

اشک تو چشماش جمع میشد به عمه م میگفت چه کار کردی با ناموس مردم؟ 

:| 

    ناگفته نماند همون روز خبر فوت خنده رو ترین و بخشنده ترین و مهمون نواز ترین آدم زندگیم به گوشم خورد وقتی با عمه م تو تاکسی بودیم. من هیچوقت اشکم نیومد من هیچوقت بلد نیستم برا کسی جز خودم گریه کنم. فقط به عمه م گفتم گریه نکنه. سرطان معده داشت؛ من خونه مامان بزرگینا بودم و مامانمینا عروسی بودن.

     چقد از اون موقع تا حالا فرق کردیم هممون‌. عمه کوچیکم طلاق گرفت؛ ماهان به دنیا اومد؛ عمه کوچیکم شد یه آدم منفور. تمام جهازش خالی شد تو خونه مادربزرگم. جواب دادگاه اومد و همه چیز به نفع ما بود. من مدرسه دلخواهم قبول شدم. فرانَک (فِرانک ریبری 😂) شیش ماهه بدنیا اومد. داداشم درسشو تموم کرد. بابابزرگ عمل کرد. میترا سرطان گرفت. من به اینجا روی آوردم. دوستامو از هم شناختم. سعید و زنش دارن از هم جدا میشن. زهره داره بچه دار میشه. و ما یه خونه گرفتیم که انگار توی مزرعه اونلیه :)

      چار صفحه وُکَب نوشتم. چاااار صفحه. چه وضعه کلاس زبانه نوامیس مردمو اذیت میکنن :/

       این آقاهه که اومده کابینتامونو درست کنه هی داد میزنه‌. یواچ داداچ.

        خودمم فاز این پستو نفهمیدم داداچا :)

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱۸ مرداد ۹۶

آشفتگی

   کابینت های خونه مونو داریم عوض میکنیم. خونه مون با بازار شام مو نمیزنه. داداشمم که نیست و خوشبختانه چند روزی ریخت نحسشو نمیبینم.

داداش کوچیکمم کرمش گرفته بود میگفت بیا برای من خونه درست کن با بالشت و ملافه. منم که منگل، از بچگی از بس این عمل وقیحو انجام داده بودم از معمار زمان عباسی هم خونه هه رو محکم تر و قشنگتر درست کردم براش. بعدم چپیدیم با هم اون تو. کلی خوراکی با خودش برده بود. خوشمزه هاشو خوردیم. بعدشم گفت همونجا میخوابه. البته بابام بغلش کرد گذاشتش رو تخت. کاملا ضایه شد  و خیلی حال کردم.

شب قبل حالم بد بود بابام بهم قرص داد صبش ساعت 12:40 بیدار شدم. مونده بودم چیکار کنم شب خوابم ببره. شانس من مودممون سرطان گرفته بود کار نمیکرد... تا ساعت 5 صبح توی تاریکی میپیچیدم به خودم فکر و خیال می کردم. فقط خدا خدا میکردم مودممون تا فردا درست شه. گفتم خدایا 100 تا صلوات میفرستم... بعد اشتباهی تسبیحات اربعه رو گفتم :/ گفتم خدایا 30 تا الله اکبر گفتم 70 تای بقیه رو صلوات میفرستم دیگه.

بعدم نمیدونم چرا داداشم هنزفری توی مشتش بود نصف شبی. بعد هی زارت زارت میخورد به چوب تخت. جنی شدم از دستش کشیدم.

صبح هم که بیدار شدم یکی داشت مث چی آیفون میزد.

کلاس زبان و تکلیفاش عم که...ـ(همون گیفه)

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱۸ مرداد ۹۶

خیلی "نابارورانه"

امروز تولد داداشمه.. گستاخ فرومایه داره میره مشهد‌. یکی از حرص خوابوندم دم گوشش. اونم یکی خوابوند دم گوشم گفت چرا کادو نخریدی برام. مشت زدم تو شکمش گفتم ‌پول نداشتم. مشت زد تو شیکمم گفت باشه‌. موهامو کشید گفت چی بخرم برات. موهاشو کشیدم گفتم هیچی دعا کن برای مامان بزرگینا.

• یه اپلیکیشن فوق العاده بی نظیر با کارایی که برای اولین بار توی ایرانه شروع کرده به کار. قراره داخلش داستان جدیدمو شروع کنم. حتما حتما از بازار دانلودش کنید . آدرس سایتش: lookobook.com

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۷ مرداد ۹۶

برادرانه توصیه میکنم یه کوفتی بلد باشید درست کنید که مجبور نباشید ساعت ۹ شب به جای شام، خسته و له کرم کاکائو بخورید.

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۱۶ مرداد ۹۶
• I set fire to the sky; Yeah, exactly me •
هشتگ
نویسندگان