یه دختره هس توی آشناهامون... توی شهرستان زندگی میکنن... خیلی فقیرن... هم سن و سال من بود ازدواج کرد... الانم طلاق گرفته :| بیست و خورده ایه‌...خیلیم شیطونه... من همیشه ازش میترسم یه بلایی سرم بیاره😂 اون سری مدل رقصیدن منو مسخره میکرد بیشَعور😂

چند روز پیش از طرف خیریه رفت مشهد. مامان بزرگش فوت کرد.

بعد من دیشب خوابشو دیدم. خواب دیدم انگاری قرار بود با یکی از فامیلای ما ازدواج کنه. لوکیشن خونه مام بزرگم بود😂‌ بعد فکر کنم من مسبب این ازدواج شده بودم چون دختره منو کشت بس که بوسم کرد و بغلم کرد😂 میبینید مامانم معتقده من دست و پا چلفتی و خنگم اما تا چه حجمی یوزفولم که سبب خیر شدم. مِبِنید؟:) 

  خیلی دوست دارم لاک بزنم (عروسیه به هر حال😂) ولی دیگه از رنگشون خسته شدم...‌پونصد تا صورتی دارم :/