‌ واقعا تو کار خدا موندم. کدوم کندمغزی چله تابستون سرما میخوره؟ کدوم کند مغزی؟ اشاره مستقیم کنید. تابستونه من تب دارم تب میفهمی تب :/

   امروز یاد یه چیزی افتادم. هرجا میرم خندم میگیره. 

عمه م گوشیشو عوض کرده بود. کانتکتاش همش توی خود موبایل سیو بود نه سیمکارت. عقلمونم نمیرسید میشه به سیمکارت منتقلش کرد که :/ نزدیک ۶۰۰ تا کانتکتو دونه دونه شماره  و اسم سیو کردیم تو گوشی جدیده. من شماره میگفتم عمه م اعداد رو تایپ میکرد. ۶۰۰ تا کانتکت. هر شماره موبایل ۱۱ رقمه . ۱۱×۶۰۰=۶۶۰۰

شیش هزار و شیشصد رقم ضربدر دو.. چون چک میکردیم شماره هارو.. میشه ۱۳۲۰۰ ... صد و سی و دو هزار رقم رو تلفظ کردم من بی نوا :| هیچوقت یادم نمیره تا یه هفته بعد هرکی ازم چیزی میپرسید با عدد و رقم جواب میدادم :| بعد خودم از خنده ضعف میرفتم :/ مامان بزرگم چایی میگرفت جلوم میگفت میخوری؟ میگفتم صفر نهصد و سه...

اشک تو چشماش جمع میشد به عمه م میگفت چه کار کردی با ناموس مردم؟ 

:| 

    ناگفته نماند همون روز خبر فوت خنده رو ترین و بخشنده ترین و مهمون نواز ترین آدم زندگیم به گوشم خورد وقتی با عمه م تو تاکسی بودیم. من هیچوقت اشکم نیومد من هیچوقت بلد نیستم برا کسی جز خودم گریه کنم. فقط به عمه م گفتم گریه نکنه. سرطان معده داشت؛ من خونه مامان بزرگینا بودم و مامانمینا عروسی بودن.

     چقد از اون موقع تا حالا فرق کردیم هممون‌. عمه کوچیکم طلاق گرفت؛ ماهان به دنیا اومد؛ عمه کوچیکم شد یه آدم منفور. تمام جهازش خالی شد تو خونه مادربزرگم. جواب دادگاه اومد و همه چیز به نفع ما بود. من مدرسه دلخواهم قبول شدم. فرانَک (فِرانک ریبری 😂) شیش ماهه بدنیا اومد. داداشم درسشو تموم کرد. بابابزرگ عمل کرد. میترا سرطان گرفت. من به اینجا روی آوردم. دوستامو از هم شناختم. سعید و زنش دارن از هم جدا میشن. زهره داره بچه دار میشه. و ما یه خونه گرفتیم که انگار توی مزرعه اونلیه :)

      چار صفحه وُکَب نوشتم. چاااار صفحه. چه وضعه کلاس زبانه نوامیس مردمو اذیت میکنن :/

       این آقاهه که اومده کابینتامونو درست کنه هی داد میزنه‌. یواچ داداچ.

        خودمم فاز این پستو نفهمیدم داداچا :)