نگاهم کرد...

نگاهش فرق داشت. طولانی و کم رمق بود

دهانم میجنبید و قطره قطره واژه ها دریا شده بودند پشت لب هایم

سرش را پایین انداخت و قدم هایش را درست برخلاف من برداشت

تصویرش تار شد و... و این آغاز رفتنش بود...


مجموعه دلنوشته "فقر مطلق چشمهایت" نوشته آندرومدا...یا همون جودی...