۳۷۷ مطلب توسط «آندرومدا :)» ثبت شده است

پیشْ میلاد =|

فردا ساعت ۶ و نیم صبح دخترکی که طیِ عملیاتِ عروسی رفتنِ مادرش ۷ ماهه بدنیا میاید، به دنیا می آید... 

فردا مادرش از درد، چشم می بندد و نزدیک پنج شش ساعت خدا را التماس میکند.

امشب پدرش...مادرش...اواره شبهای برفی زمستان تهران بی رحم میشوند و انگشتهایشان یخ میزند...تختها پر است...میگفتند جنین در حال مرگ است...میگفتند زود است...میگفتند بچه توانایی زنده ماندن ندارد...میمیرد...میگفتند اگر یه دنیا بیاید هم میمیرد...امشب به پدرم میگفتند یا زنت یا بچه ات...

امشب مادرم روی نیمکتهای سرد حیاط بیمارستان از درد لب میجوید...

نزدیکهای نیمه شب بود...پدرم داشت اشک میریخت و با عجز دنبال یک اشنا میگشت...خدا به دادش رسید...دعای مادرم... جور شد...مادرم را روی همان نیمکتهای لعنتی امشب نِشانده بود و گفت میرود و پیدایش میکند...رفتنش یک عمر طول کشیده بود برای مادرِ هنوز دختر دار نشده ای که انتظار و اضطراب خوره جانش شده بود. قبل از برگشتنش پرستارها مادرم را وارد بیمارستان کردند و همانجا مادرم خیالش نصفه و نیمه اسوده شد... 

مادرم تا شش و نیم داشت درد میکشید و خدا را التماس میکرد... ساعت شش و نیم شده بود و آندرومدا روی تن نیمه جان و کم رمق و لبخند نصفه نیمه مادرش، از امدنش به زمین گِله میکرد.

حالا...حالا دخترک زنده بود. زندهٔ زنده... دخترک یک روز بر فراز مرگ پرواز کرده بود، در آینده بر فراز کهکشانهآ...

بعد ها که بزرگ شد مادرش میگفت برای زمینی شدنت زجر کشیدم. 

*

های گایز ^^ تومارو ایز کامینگ... ^^ 

متنهـ رومانتیک شد =\

نکته / ساعت شیش و نیم باس رخت بر تن کرده و بسوی مدرسه گام نهیم ... از همون بچگی طالب علم بودم کلا =] خانواده هم اکنون نصفه نیمه است و فردا نیز... لذا جشن تولدی در کار نخواهد بود فردا...

پ.ن: کلاس زبان و مدرسه رو چکار کنم بپیچونم که کیک نبرم براشون؟ -.-

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۲۴ دی ۹۵

نسبت مستقیم عشق و پوکر فیس =|

الان دَیقاً همون جاییَم که گفتم خعلی خوبه و میخوام همیشه همونجا زندگی کنم... دو دِقه غفلت کردم رفتم مسواک بزنم هوار زدن اون پتو زرشکیه مال آندرومدا که سرما نخوره بمیره خونش بیفته گردنمون پول کَفن و دَفن نَعاریم =| 

منم همونجا خمیر دندون اندرون دهان و مسواک به دست رو به اینه پوکر نیگا کردم و اشک ریختم از شدت احساس و عشقِ سرشارِ بینمان =|

خدایی حرف بود دو روز قبل تولد زدن؟ =|

پ.ن: Where R U God? =|

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۲۴ دی ۹۵

پیاز ترکی =||||

• جییییغ زد گفت وای خُلَم کردی.

ولی من فقط شونصدمیلیون بار و هفت هزار و نهصد و هیژده بار بِش گفتم بریم بیرون =[

• ناکِس هیچی ام برام نخرید فقط برگشتنی  برام ابنبات چوبی نوشابه ای گِرِف..ادامسشم مزه آهک میداد -.- 

• کباب ترکی خوردیم جادون خالی ^.^ ولی بیشتر از اینکه کباب ترکی باشه، پیاز ترکی بود =| منم همه پیازاشو جدا کردم.

• انقد ضایه بود که کباب خوریم گربه افتاده بود دنبالم. منم میدویدم نرسه بِم عربده کشان =|

• توروخدا بگید انقد نپرسن امتحانات تموم شد یا نههههههههههههه .

• دارم میمیرم دو روز دیگه بشه تولدم بشه ^^ وویی^^ ولی مطمئنم امسال حتی یه کادو هم از کسی نمیگیرم از بس یه جوریه=[

• دیروز ۷ نفر توی اروپا از سرما جان باخته بودند حالا من امروز داشتم از گرما سنکوب میکردم =|

• دارم میتِرِکم. آجیل رو نوشابه و کباب ترکی و ابنبات چوبی نوشابه ای با ادامس اهکی اونم توی مدت زمان ۵۰ دیقه خیلی زجر اوره لامصبا.

• شهرکتاب درست توی پنج قدمیمون بود. اشکم در اومد ولی نیومد بریم داخل. ولی برگشتنی قانعش کردم. ینی اصن خودش گفت ..حتی عرض خیابون شلوغ رو هم با مشقت طی کردیم. از خیابون که رد شدیم پشیمون شدم چون میدونستم دلش نیس واسه دل من گفت. واسه همین برگشتم و دوباره همون لحظه عرض خیابونو بازگشتیم ... راننده ها پوکروارانه نیگامون میکردن =|

• نامبرده همونیه که نهصد تُن قره قوروتشو کَش رفته بودم =D

• دارم رو خودم کار میکنم که اندرون اجتماع با اعتماد بنفس و سِلف کانفیدِنت (واتo.o) ِ بیچتَری راه برم. 

• بدین سان شاعر میگوید [تو نگام میکنی و عشق ازم میباره | من یه دیوونم که دیوونگیشو دوس داره ] ... ابنبات چوبی جان دوسِت دارم. با اینکه ادامست مزه چارصدوچارنات فوند میداد و سروشکلت هم کَج کُنجول بود ولی خب در نظر میگیریم که تیربرق خورده وسط کلَّت و کج کنجول شده -.- در هرصورت نیروی عشق همه چیو عوض میکنه =| چونان احسان اَند سولماز =|

• دو روزه داره اینجا بِم خوش میگذره در حد بنز. کاش هیچوقت برنگردم خونه خودمون.

• فانوسا یکی دیگه تخمه بخورم بالا عَرو اوردم =|

• هیچوقت نمیدونستم بابا بزرگا عم ادامس میخورن =D

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵

۲۳-۲۴

عرررررررررربده . تولدت مبااارک ^^ تولدت مبارک ^^

و تولد هما جانمان نیز ^^ 

رو عکس کلیک کنید ^^

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵

ماجرای عجیب سگی در شب

زندگی را از زبان یک کودکِ عقب ماندهٔ ذهنی بخوانید =]

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵

شب سرد

• بدبختی یَنی داری له له میزنی واس دو درصد شارژ و میخوای بری اونور گوشیتو بزنی شارژ یه آدم چارصدوچارنات فوند هم مشغول تلفن زدن با نمیدونم کی کیشه دوسسسسسسساعته و نمیاد بیرون لَنَتیییییی...الان گوشیم خاموش شه منفجر شه نابود شه بپوکه به چارصدوچارنات فوند بپیونده تو پاسخگویی؟

• جادون خالی ^^ نزدیک شونصد تُن قَره قوروت (=|) از عزیزی به سرقت بردم و عین شونصدتاشو دو لپی خوردم. اصن فشار مِشار اینا کلا تعطیل...امشب سکته میکنم =| عمل قلب باز =| 

 • یه دونه از این کتاب روح موح و اینا هستن جن مِن دارن باحالن عَعونا گرفتم از همون که قره قوروتاشو دزدیدم =D

• موقع امتحانا میگفتم امتحانام تموم شه فلان کارو میکنم فلان چیز میخونم. الان که امتحانا تموم شده یه رمانه شونصد ساعته دستمه حسش نمیاد بخونم.. طی یک حرکت چرخشی به سیصد نفر دادم خوندن خودم حسم نمیاد =| کلا موبایل مانع محقق شدن اهدافمه =| 

• امروز تمرین تئاتر ، یه دیقه...فقططط یه دیقه از یکی از معلما خواستیم بیاد نمایشمونو ببینه نظر بده..موضوع نمایش راجع به اسیبهای اجتماعی فضاهای مجازی بود.. ببین این دو ثانیه نظر داد راجع به نمایش. دو رووووووز حرف زد راجع به اسیبهای اجتماعی فضای مجازی. حالا ما ۱۰ نفر ادم پوکر فیسانه بهش خیره میشدیم. بدین سان نصف تایم مدرسه صرف تمرین تئاتر و باقی اش صرف سخنان گوهر بار اعلیحضرت صرف و به سرانجام رسید و پیچانده شد ^^

• دارم یخ میزنم...دارم منجمد میشم...ولی عمرا برم در بالکنو ببندم =| شتر در خواب بیند پنبه دانه تازشم =|

• فانوسا به خودم قول دادم برم اون اتاق گوشیمو بزنم شارژ، بیام اینور رمان بخونم. میگم فانوسا ینی خعلی عمیقه تصمیمم.

• بی قضاوت | بی منت بخونید.

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۲۲ دی ۹۵

It was the END

اول کاری مُرد =| صفحه اول عم جا مُردنه اخه خواهرم؟ =| 

• نمره فاینال این ترم بسیار شِیم آور بود..هشت و نیم نمره کمتر میشدم رد بودم =| 

• یه رمان ۸۰۰ صفحه ای دارم میخونم...مدتها انتظارشو کشیدم برسه دستم ^^ این همه مدت توی این تعطیلات امداد غیبی فقط ۱۹۰ صفحشو خوندم =| خو اخه اینترنت همیشه مانع تحقق یافتن آرمانهایم عست =| 

• بوم بوم تولدمان نزدیک عست ^^ ولی فک کنم بدترین تولد عمرم شه.. چون کادوم از یه گوشی جدید به وسیله ای بسیار بیخود و سپس به هیچی نزول پیدا کرد =| گمونم روز تولدم توی کاغذ کادوها یهم پشگل بدن =\ گرچه کاغذکادوهامونم تموم شدن =| هیچی دیگه پ همون پشگلَرو خالی خالی میدن =|

هعی نامردا من همیشه رو تولدم کلی ارزو و رویا دارم =[ 

• وای عاغا خدایی یه بار دیگه عنوانو ببینید حال کنید خدایی خعلی باحاله ^^ خفن بخونیدش It was the end ... وویی ^^ عجیجم ^^ اه -.- ایی -.-

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵

گریه هرشب من از رو دیوونگی نیست

آلبوم سی سالگی | احسان خواجه امیری

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵

خود افسرده پنداری حاد

الان که فکر میکنم میبینم اون موقع ها که گوشی نداشتم خیلی خوشحالتر و سرحالتر و سالمتر بودم. البته میدونین...به جنبه نداشته منم بستگی داشت که همونطور که ذکر شد جنبه شو نداشتم و لذا شبانه روز بصورت قطع نشدنی این ماسماسک و به قول بعضیا صاب مُرده به دستمان چسبیده است و هندزفری اش اندرون گوشمان =]

مثلا الانا تنها فکری که توی راه مدرسه به خونه ذهنمو مشغول میکنه اینه که الان برم بشینم پا صاب مُرده =| اما اون موقعا که گوشی نداشتمش میگفتم برم خونه کتاب بخونم ^^ یا درس بخونم =\ ایی =|

دوران امتحانات ترم اول ینی تا همین چند روز پیش خیلی خودمو کنترل کردم که سمت گوشیم نرم و نزدیک سه هفته حتی به گوشیم نزدیکم نشدم. در عوض با تبلت و کامپیوتر خیلی حال کردم تو این مدت =D

خلاصه اینکه گوشی همیشه برا من افسردگی و اعتیاد میاره =| و باعث میشم که به خیلی علایقم نرسم.. همیشه ی خدا کپیده ایم روی تختمان و شادمهر و لیتو و زین و احسان و ۲۵باند و آی هیت یو آی لاو یو گوش مینماییم؛ کر میشویم و کور میشویم و میمیریم =| به قول برخی خردمندان به غارنشینی روی آورده ام =| 

• وقتی اهنگ رو پلی مینماییم، تا اخرین درجه ممکن صداشو بالا برده و به پیغام اخطار گوشی که میگوید برای سلامتی مضر است چارصدوچار نات فوندی نثار کرده و سپس پس از چند دقیقه که صدایش عادی میشود هندزفری را اندرون گوش میفشاریم و چونان میشود که پرده گوشمان چند کیلومتری جابجا میشود =|

• غزل میگفت چشمانش تار میبیند بخاطر در اوردن ته گوشی =| لذا میترسد به والده اش بگوید. چون میداند که والده اش پس از کوباندن اندرون سرش گوشی اش را ازش گرفته و عینک چشمش میکند =| لذا وان آو اَور بِست فرند فور اِوِرِمان ایز لُسینگ هر آیز =|

• شادمهر بزرگ میفرماید تنهاییام غمت نیست. 

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵

بیستمِ زمستآن

و در سوگ گُربَکی* که توی این بارانِ سرسام آور ،

توی پارکینگ سرد

روی کاپوت ماشینی

خوابش برده بود

اوخی =[

* گُربَک به معنای گربهٔ کوچک میباشد -.-

• شب شمام بارونیه؟ =] یا فقط بارون به پنجره اتاق من هجوم میاره؟ =P

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵

غُرنامه

چرا فقط موقع امتحانا فکرم مشغول نوشتنه؟ =| بعد الانا که بیکارم هیچی به هیچی.

• همانا فاینال را جوری بدهید که رد نشوید =| رد نشدیم =] 

• همانا زین و تیلور گوش دهید تا فاینالتان را خوب بدهید چونان اندرومدا پاس شوید =D

• همانا بسی ظلم بسیاریست ساعت شیش بیدار شدن | لباس پوشیدن | و بفهمی تعطیلی =| خو لامصب خواب بودیم =[ 

• از آن روزهای بدبختیست که حوصله ات تُهیست . 

• حس بس مزخرفیه که چشمات از بیخوابی داغ باشن و خودتم بکشی خوابت نبره . تعطیل کردنشونم چارصدوچارنات فوندیه. میمُردید شب قبلش اعلام کنید؟

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵

فرست خرمرگینگ اند نکست پوکرفیسینگ =/

  نمره ریاضی برای من مهمترین مورد بود...چون توی انتخاب رشته م سهم عظیمی داشت...واسه همین خیلی خیلی براش تلاش کردم فانوسااااا ...

گرچه یه دختره که بزرگتر من بود گفت من ریاضی ترم اولمو 16 شدم ولی رفتم ریاضی -.-

با استرس منتظر ورود دبیر ریاضی بودم تا بیاد و نمره های ریاضی ترمو بگو... لعنتی گاماس گاماس میومد انگار داشت عروس میاورد... همون دوست روان پریشم که از قضا بغل دستیمه کلی اصرار کرد که معلم برگه ها رو بده به بچه ها یا لاقل نمره ها رو بگه. دبیرمونم خیلی بی اعصابه =/ برگشت به روان پریش گفت که تو بیست شدی... رو به بچه ها گفت برگه نمیدم... و مشغول درس دادن شد چارصدوچار نات فوند =/ به روان پریش گفتم 20 شدن من یه افسانس...

بعد تمرین داد حل کنیم چند دیقه...بعدش اسم منو صدا زد...فکر کردم میخواد بگه بیست شدی.. با ذوق گفتم خانوم 20 شدم؟ 

دیدم داره عصبی نگام میکنه...وا رفتم..."ینی 20 نشدم؟؟ آها برم پا تخته؟"

اصن من هروقت ادمای عصبیو میبینم هول میشم به فانوس... یه چش غره رفت برام و گفت " برو پا تخته...ولی 20 هم--شدی..."

من فکر کردم گفت 20 نشدی..لب و لوچه م کشید پایین =/ دیدم یهو ملت جیغ زدن و بانگ شادی سر نهادند ... نگو گفته 20 شدی منتها من نشنیدم.. هیچی دیگه... رفتم پا تخته چقد براشون رقصیدم با کتاب ریاضی و اتود :D

روان پریشم راه به راه ادامو در میورد که " 20 شدن من یه افسانس " ... توی 20 شدنم سهم داشت و فانوسا کمکم کرد سر کلاس... ممنونشم...

صدای رقبا می آمد " این اسکول 20 شده؟ =/ " به درک اصن تلافی میکنم سرشون تازشم -.-

خیلی خدارو شکر کردم...و آلسو  عاشقتم بابایی که کمکم کردی =)

بدین سان با عزمی راسخ پا بسوی رشته عظیم الشان ریاضی مینهیم ^^

  زنگ بعد علوم بود...19 شدم =/ تازه با ارفاق =/ در حالیکه فکر میکردم 20 میشم. خیلی اعصابم خورد شد...برگه ها رو داد...غلطام خیلییییی چارصد و چار نات فوندی بودن. عررررررر توی مسئله فیزیک برداشتم 1 دقیقه رو 30 ثانیه فرض کردم و گند خورده توی بقیه مسئله هه خدااااااااا...

بعد برگه ها رو جمع کرد و فیزیک درس داد... یه مسئله داد...من سریع حلیدمش رفتم پا تخته... یکی زد تو سرم و رو به بچه ها اینتردیوسیشن انجام داد =/ " این بچه هه همیشه شاگرد خوب منه منتها سر امتحان ......... " و بدین سان سوکوت نمود -.-

قشنگ حس کردم میخواد بگه چارصدوچارنات فوند منتها روش نشد =/ 

   البته خب میدونین از یه بابتم خوب شد...چون که من که از تجربی متنفرم و میخوام برم ریاضی و ریاضیو 20 شدم علومو 19 و واس انتخاب رشته ترم اولو در نظر میگیرن خوبه دیگه یه جوری اوکی میشه که من به همسرم ریاضی جانم عجق اول و اخرم برسم و باهم ازدواج کینم و سالهای سال باهم زیندیگی کنیم ^^ 


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت:

1. لست اگزم وازنت بد ^^

2. عایا انصافه که هنوز یه نفس بعد از امتحانای چارصدوچارنات فوندی ترم نکشیدم امتحان فاینال موسسه باشه؟ نه فانوسا انصافه؟؟ 

3. شما بگویید ای خردمندان...* اینستاگرام *خوندن دشمن عزیز *خوندن سیگار شکلاتی و نقداش *نت گردی *موزیک *زبان خوندن .... کدام ؟^^

4. تازشم دهنم کف کرد -.-

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۱۸ دی ۹۵

فقر مطلق چشمهایت*4

 

میگویند از هر چه بترسی به سرت می اید... 

خب من از رفتن تو...ا...اصلا ن...میترس...م...


مجموعه دلنوشته فقر مطلق چشمهایت ـ آندرومدا


پی نوشت:

دوست جان روان پریشمان "دوست روان پریش" را خواند و گفت تو واقعا با من احساس امنیت نمیکنی 404 not found؟ =/

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵

فوتی ^^

من که از ۹۰دیقه خیره شدن به یه مستطیل سبز و یه توپ گورخر طور ویلون و سیلون متنفر بودم شما دو تا از اون کسایی بودید که باعث شدید که عاشقش بشم ^^
مستر رودریگز اَند مستر موراتا ^^

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵

لنتی ^^

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵

نابینا بود

به قول من کور بود...از مزایایش میگفت " وقتی آدم چشم بند داره بهتر میتونه توی دوربین نگاه کنه. من مجبور نیستم مثل بقیه یه چشمم رو ببندم."


کتاب / اختراع هوگو کابره / برایان سلزنیک

این کتاب باعث تحولات جدیدی در عرصه رمان نویسی شده... سبک جدیدی رو به نام " سینما رمان" به کار برده که به نوعی داستان هم تصویر محوره و هم متن محور... شخصا دوسش داشتم... قشنگ بود و نوجوانانه=) توصیه میشود به اونهایی که به رمانهای کوتاه و غیر کلاسیک علاقمندن. ژانر معمایی میباشد =) و اینکه سیر داستان اگرچه خاص نباشه اما بی شک حقایقی که از پشت پرده بیرون میان واقعی و اسرار آمیزن... این کتاب تهش به شما یه لینک میده از حقیقت ... نه جدی یه لینک میده بهتون ... بر اساس این رمان یه فیلم تقریبا معروف ساخته شده.

پی نوشت:

خیلی دوست دارم اثر بعدی نویسنده اش رو بخوانم ... اسمش " شگفت زده " ست.

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵

فقر مطلق چشمهایت * 3

حرف نمیزد... لام تا کام... فقط بغض بود که گلوی زخمی اش را چنگ میزد و فریادش را همانجا توی حنجره اش میچلاند...همین بود دیگر...همین...همین سکوت لعنتی اش تا پای دار کشیده بودش ... همین سکوت مجبورش کرده بود که با دستهای بسته و طناب تشنه به او از سکوت بلرزد و صم بکم باقی بماند... همین لرزش چهارپایه لعنتی داشت آرزوهای قشنگش را در عرض یک ضربه به فنا میداد...

حالا چهار پایه آن طرف افتاده بود...هیچکس رویش از سکوت نمیلرزید...هیچکس غصه آرزوهای به فنا رفته اش را نمیخورد...هیچ طنابی تشنه نبود...فقط صدای ضجه می آمد...طناب لاشخور حالا حالا ها گلوی چلانیده شده از بغضش را رها نمیکرد



باز هم "فقر مطلق چشمهایت" ـ آندرومدا

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵

دوست روان پریش

وقتی خواستم اولین خربازی عمرمو انجام بدم خجالت میکشیدم یکی مارو ببینه.بهش میگفتم بچه جان چادر سرمونه زشته.
میگفت بیخیال روانی. کار هر روز منه.زل میزدم توی چشمای ریزش تا ببینم راست میگه یا نه. اما چشمای لعنتیش فقط خونسردی داشت و کم کم داشتم میرفتم رو مخش از بس میگفتم بیخیال از اینجا نریم.
میگفت من که اسکول نیستم اون همه راهو برم بالا ؛ بعد دوباره بیام پایین... خب یه دیقه ای از این نرده هه میپریم اونور دیگه.
صادقانه گفتم میترسم. زشته. چادر سرمه.
بغضم گرفته بودتا شروع اون کلاس لعنتی فقط پنج دقیقه مونده بود. اگه بیخیال میشدم و از راه دیگه ای میرفتم دست کم یه ربع طول میکشید. 
زل زدم توی چشماش و گفتم خیلی بیشعوریلاقل بذار اول من برم بالا راحت شم.
گفت خیلی خب.
دور و ورمو پاییدم از حجم ماشینا کم و کمتر میشد. دلو زدم به دریا و سعی کردم بدون نگاه به اطرافم برم بالا و رفتم. اما درست موقعی که میخواستم از روی سیمان پایین نرده پایین بپرم پایین مانتوم گیر کرد به سر نرده و ... پاره شد و همه دکمه هاش کنده شد .کمرم با ضرب خورد به سیمان و نابود شد. از اضطراب بغض کرده بودم. قبلش جیغ زده بود مانتوت! کمرت!
چنان با امید و بغض گفتم هیچی نشده که خودم هم باور شد. اما اون بدون اینکه دهنش صاف شه از نرده پرید اینور و ترسیده گفت من که بهت گفتم مواظب باش .چندتا بهش فحش دادم و بعدش گفتم فدا سرت اشکال نداره.مانتو، مانتوی مدرسم بودخوشحال بودم که پالتویی که روش پوشیده بودم بلند بود و قسمت پاره شده رو میپوشوندمیترسیدم چجور قضیه این خربازی رو به مامانم بگماز طرفی جز دو تا از دکمه هاش، دکمه های دیگه پیدا نشدن.
بعد از کلاس با همون دوست کله شقم رفتیم دکمه خریدیم. من گفتم نمیتونم بیام.دیرم میشه.میگفت من عذاب وجدان دارمتقصیر من بود. میگفتم نه به قران تقصیر خودم بود. 
اون دختر روان پریش دوستم بود و هستباعث نشد که ازش ناراحت شم. فقط باعث شد وقتی باهاش میرم بیرون احساس امنیت نکنم =|
وقتی به مامانم گفتم یه چشم غره رفت و گفت این چیزا و دست و پا چلفتی بازیا واسه تو عادیه =|
 گفت این یعنی خدا دوسِت داره... خدا بنده های خوبشو زود امتحان میکنه... اما من بنده خوبی نبودم.


پی نوشت:
بخونید اما قضاوت نکنید.
  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵

のraco

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۱۶ دی ۹۵

I'll never be her

I hate you I love you,I hate that I love you

Don't want to, but I can't put

Nobody else above you

I hate you I love you,

I hate that I want you,

You want her,

you need her,

...And I'll never be her


  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۱۶ دی ۹۵
• I set fire to the sky; Yeah, exactly me •
هشتگ
نویسندگان