۲۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

"چگونه اسلایم درست کنیم؟"

استاد شیمیه بهمون گفته بود یه روز با هم اسلایم درست میکنیم. این جلسه ک داشت میومد بچه ها گفتن بگیم این جلسه درست کنه. خب مرد بود ما خجالت می کشیدیم مستقیم بهش بگیم. رو تخته من بزرگ نوشتم "چگونه اسلایم درست کنیم؟" 

:/

وقتی اومد اصن ندید، من مث دسته بیل اون وسط پا شدم گفتم استاد تخته!

نیگاش کرد و کوبید ب پیشانیش: آخ آخ یادم رفت. جلسه بعد جلسه بعد...

و من پوکر نشستم سر جام و غزل گفت دیدی چقد تند حرف میزنه؟ احتمالا رپ میخونه... بزی لی :))

* احتمالا آخرین پست این سال تحصیلی*

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۶

عاندرومدای در برذخ هطا شاید

- وای غزل دارم بالا میارم.

+ در کیفتو وا کن تو کیفت بالا بیار.

#مزحر_عهصاث

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۶

قطع عضو :/

- امروز علوم امتحان داشتیم. منم دیروز کلاس زبان داشتم تا 9 شب. ده شب شروع کردم خوندن تا 12... دوباره 5 صبح بیدار شدم خوندم. خودمو کشتم :/ امروز ک امتحان گرفت حالم از سوالاش بهم خورد. داداچ گلمون برداشته بود دو تا سوال فیزیک داده بود و دو تا سوال پشگلی زیست. دادا من خودمو کشتم تا اون همه جزوه مو خوندم. یه ذره سختتر می دادی خو :/

- امروز روز آخر مدرسه بود ظاهراً... همه گوشی آورده بودن و کلی عکس گرفتن. البته منم توی همه عکسا حضور داشتم ، یا داشتم حرف میزدم، یا داشتم میرفتم تو کادر، یا داشتم میومدم بیرون کادر، یا داشتم مقنعه مو درست میکردم :/

- امروز کریم ابرو خفن دو تا بستنی گرفت از بوفه. توپ والیبال اومد سمتش، خواست ممد موسوی بازی در بیاره، با بستنی زد توپه رو، چوبش شکست :/ بعد تازه اون یکی رو خواست بده غزل گند زد ب لباس غزل..

- با غزل نشسته بودیم رو زمین. طبق معمول من داشتم چرت و پرت میگفتم و زارت و زیرت می خندیدم، غزل پا شد سرم جیغ بکشه دیدم چسب زخم چسبیده ب مانتوش... انقد جیغ کشید... میگفت من می رم مانتومو آتیش میزنم.

- اون بار ک رفتیم مشهد، ریحانه عطر مشهدی زده بود ب دستش، بوعه نمیرف:/ میگفت باید قطع عضو کنم :/

- امروز ک روز آخر بود همه گریه میکردن :/ من گریه م نمیگرفت هیچ تازه هی عکساشونم خراب میکردم.

- ستایش داشت انشا میخوند راجب همه بچه های کلاس.. من فلجم:/ ینی خب لپم چال میفته D: بعد حالا ستایش جلو معلممون: او بسی میخندد و ناف لپ دارد :/

- من بدبخ باز باید فردا تا ساعت 2 توی مدرسه باشم، بعد تا 9 کلاس زبان... خدایا منو گاو کن.

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۶

"منطق ندارم ' کامران هومن"، فقط اونجاش ک اون صدا خفنه میگه yeah come on =)

گند زدم! گند! معلم زبانمان تو کلاس بود ، بچه ها دورش بودن... من نفهمیدم. طبق تیکه کلام مزخرفی ک دارم ، رو ب فائزه عربده کشیدم پی پی کتاااااابموووووو بدههههههه...

هیچی دگ دیدم بچه ها دارن پوکر میگام میکنن. معلم زبانمون برام دست تکون داد، خندید، رفت...

رفت ؟

رفت =/ 

=/ 

پابوساً رفت =/

.

.

.

.

.

پنجشنبه ها می رم تقویتی...یه دبیر شیمی داره...خودم قبلا سوتی دادم جلوش :/ در غلط گیرم شوت شد و اینا... 

استاد شیمیه داشت درس میداد، ب غزل زمزمه وار گفتم پی پی پول داری؟

خیلی اوکی برگشت گفت من گوش چپم سیزده درصد بیشتر از ادمای عادی میشنوه.

هیچی دگ منم رفتم بیرون زدم زیر گریه :/ خدایا این تیکه کلاما رو ع ما بیگیر.

  • آندرومدا :)
  • دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۶

بیاااااااااااااااااید به من بخ بخ امید بدیدددددد

تمام امتحانای این هفته، نمره مستمر پایان ترم بووووود ://// منم همه رو از دم گند زدم جز ریاضی ک 20 شدم.  ای ام ریاضیدان.

آمادگی دفاعی 17.5 شدم ://////// واقعا 17.5 قراره بره تو کارنامه؟ پابوساً ؟:/ :( 

بعد تازه ک کلی ادعامم میشه لیسنینگ ترم زبانو از ده شدم نه و هفتادوپنج:/ اصن کلا اصن کندذهن نیسم :/

- خوب شده حالم! :) 

- مردی بنام اوه دارم می خونم. شما خواندید؟ :)) قلم فردریک بکمن بینظیره :) تازشم زنش ایرانیه :) اسمشم نداست :)

- من از دندونپزشکی بیزارم و تابستون باید برم عصب کشی. هیت هیت هیت هیت.

- پول ندارم ک جمع کنم تابستون برم کلاس فتوشاپ... ولی می رم من عاغا :|

- خدایا کمک کن گند نزنم. تا حالا ک ..... صوبتی ندارم -_-

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۶

وی پس از سالها ممارست و تلاش و کوشش توانست یک عدد گلکسی جار درست کند.

وی یک ماه است سلامتی اش به فنا رفته است...

وی خودش را کشته از بس آهنگ دخترای بد تی ام بکس را گوش داده.

وی هرکاری کرده نتوانسته از اهنگای بابک جهانبخش لذت ببرد...

وی اعصاب و حوصله ندارد، هی سر داداشش داد میزند و میگوید نمی آید بازی ...

وی حالش از تخیلات هری پاتر بهم میخورد.

وی دست و پایش قوت ندارد...

وی را این روزها سگ خطاب میکنند.

وی از مدرسه خسته ست. 

وی از انتخاب رشته اش ترسیده... تمام رفقای بیشعورش دارند میروند تجربی و شک کاشته اند در دل وی، درحالیکه وی راه پس و پیش ندارد و وی احمق زارت و زیرت به خودش امید میدهد.

وی از شام و ناهارهای تکراری خسته است. وی خسته است که پدر و مادرش میروند سر کار و او کوفت بلد نیست درست کند تا گرسنه نماند.

وی هی چش و چالش سیاهی میرود.

وی وقتی میخواهد راه برود دعا میکند پخش زمین میشود.

وی وقتی از پله ها بالا میرود مثل پیرزنهای نود ساله آخ و اوخ میکند.

وی یک غزل داشت، خیلی دوستش داشت... غزل هم مثل خودش، پکر و گرفته، ولی غزل بلد نیست مثل وی سگ اعصاب باشد. توپ خورد توی پهلوی غزل، غزل زد زیر گریه به بهانه توپ. اما فقط وی میدانست توپ بهانه بود.

وی حال و حوصله امتحان ندارد.

یکی از عزیزترینهای وی دارد از شوهرش طلاق میگیرد.

وی اول سال امید داشت امسال معدلش 20 میشود. گند خورده در امید وی. 

دغدغه ها و اعصاب خوردی های وی، از خودش داغان تر است.

وی هی خدا را التماس میکند تنهایش نگذارد.

وی آدم شده، نماز میخواند.

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۶

کار از صحبت کردن با خودم گذشته...

...من با خودم مصاحبه میکنم :| صندلی داغ حتی :|

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۲۲ ارديبهشت ۹۶

+ به این فکر میکنم که انتخابات بعدی میتونم برا اولین بار رای بدم. _ برام غم انگیزه که انتخابات بعدی 20 سالمه!!

برا اولین بار دوست دارم بزرگتر نشم. نامردیه، من خیلی زود بزرگ شدم. من دوست دارم زندگی کنم. از زندگی توی این دنیا دارم لذت میبرم. کاشکی میشد نمرد.

- از مرگ نمی ترسم!

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۶

خب میدونی ؟ من آدمارو دوست دارم...

نه که خیلی اجتماعی باشم... برعکس خیلی منزوی ام و از اون دسته ادمای مزخرفی هستم ک بهم میگن ترس از اجتماع داری که هیچ ندوس راجع بهش حرف زدن را... طبعاً دیر گرم میگیرم با ادمای جدید اما خیلی روشون دقیق میشم ، وقتی هم باهاشون دوست میشم، دگ هیچی دگ شورشو در میارم... بیشتر بعنوان یه کسی میشناسنم که خوش خنده ام خیلی، و ادمای اطرافمو خواسته یا ناخواسته با حرفا و تیکه کلماتم و حرکاتم میخندونم... ولی درسته که من اینجوریم ولی اون غلط میکنه رو مانتو و صورت من توی کلاس زبان آب بپاشه ...درسته من به شوخی بهش گفتم ازت متنفرم و اون خندید، درسته من گریه کردم و هیچکس ندید و فک کردن دارن مسخره بازی میکنم اما دلیل نشد که من پی نبرم که گند زدن به شخصیت و عزت نفسم. اون هر غلطی دلش خواست کرد و گند زد به لباس من و تیچره فقط برگشت ب من گفت here is not high school...خب مرض عوضی نمی بینی چیکار کرده؟ 

ازش خواهش کردم روی اون صندلی بتمرگه و این کارو نکرد، من دوستش بودم! همون که میخندوندمش! 

رفتم پیش اونیکه فک میکردم واقعا دوسم داره. اونم ک هیچی اصن ول کن!

گفتم از همتون متنفرم...باز فک کردن مسخره بازیه.. تیچره خندید گفت who speaks Persian? Did she want negative? ...هیچی نگفتم فقط دلم میخواست لب و لوچه اویزونمو جمع کنم. خندید گفت از کی متنفری...گفتم them... بازم خندیدن...من دلقکم؟

- قول میدم دیگه به آدما رو ندم...حالا هرکی بود ...

- منی ک حالم از علامت تعجب بهم میخوره زارت و زارت دارم علامت تعجب میذارم.

- حالم خوبه :) دارم توت فرنگی می خورم :) فقط باید رفتارمو با دیگران اصلاح کنم...دیگران و نمیتونم آدم کنم اما خودم برای پروژه آدم سازی مناسبترین کیس ام.

- اون کتاب "دختر ستاره ای همیشه عاشق" رو دیشب تموم کردم.. عالی بود..پر از عشق و قشنگی... از نشر ایرانبان امسال از نمایشگاه بخرید حتما.

- خدا با من است دیگه؟ نگم هی.

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۶

به امتحانات خرداد نزدیک میشویم و وی هنوز آن فصل معادله خط و همینطور اثبات ریاضی را بلد نیست -_-

- الان ی عده داغان پیدا میشن میان میگن "تنها فصلی که یاد گرفتم همین بود" یا داغان تر آنکه "من بلدم :)"

خب به درک.

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۶

بابا خودمه :* + عکس همسرانم

- فکر نمی کردم انقد به این حجم، با بابام خوش بذگره =) گرچه هرچه التماسش کردم برام آب طالبی که از همسرانم محسوب میشه نخرید و آب پرتقال و پفیلا خرید =| خودشم رنگارنگ خورد 😂

- وای عاغا بابام پارسال واسم ی ساعت مچی خریده بود صد تومن... من تا حالا ساعتام از 20 تومن بیشتر نبودن :/ بعد اون ساعت گرونه رو گم کردم :/ بابامم نمی دونه -_- هی میگه چرا اونو نمیذاری این ساعت زپرتیا رو میذاری دستت -_- چی بگم خو؟ -_- 

- پارسال با عمم رفته بودیم نمایشگاه.. صب ساعت 9 رفتیم ساعت 5 غروب برگشتیم :/ سه تا کتاب عم بیشتر نگرفتم :/

حالا امسال 8 رفتیم 1 خونه بودم :|| ما خونه مون تا نمایشگاه 2 ساعت فاصله داره :/ دگ حالم داره از بی آر تی بهم میخوره>.<

- مترو چون خودم بلد نبودم کجا پیاده شم و میترسیدم گم کنم بابامو، رفتم تو واگن عاقایون :/ خیلی سخت و طاقت فرسا بود :/ آدم باید هی کف مترو رو نگا کنه :// خیلی سخت گذشت :// خیلی زیاد :/// 

- جلو من دوتا از مسئولای مترو و پلیس نشسته بودن... یهو ی دستفروشه اومد توی مترو...اینا رو ندید... شروع کرد تبلیغات صندل :// پلیسه خیلی بد ضایش کرد بنده خدا رو :/

- کتابام عاغا ^^

- دلدون عاب من ک امرو نرفدم اسچول ^^

- توی راه برگشت، توی بی آر تی، مردی بنام اوه رو شروع کردم 2 فصلش و خوندم از بس راه طولانی بود :/ البته تا اون کتاب قبلیمو تموم نکنم مردی بنام اوه رو ادامه نمیدم...الان "دختر ستاره ای همیشه عاشق" رو دارم می خونم ^^

- خدایا خیلی شکرت...روز ب روز داری نواقص فکریمو برطرف میکنی... امروز فهمیدم چقد همون چیزی هستم ک میخواستم! چقد خوب شدم! چقد خوب هستم! چقد دیگه از مرگ نمیترسم! خدایا... خدایا چی بگم من جز شکر؟ شکر...شکر...شکر...دوست دارم خیلی ... خیلی زیاد :* خدایا حالم خوبه... خدایا دیگه مث پارسال نیستم. هی حسرت نمی خورم...خدایا تو باعثش بودی... شکر از عقلی که بهم دادی... شکر که یادم دادی با احساس تصمیم نگیرم! با منطق زندگی کنم! این ذوق و شوقا، منطق زندگی منن ... خدا من عاشقتم...مدیون خدا بودن هم حال میده :)

- وای عاغا از نشر ایرانیان ک کتاب خریدم بهم سه تا بوکمارک داد ^^ من روانی بوکمارکم :*

- عکس همسرانم:

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۶

فردا همان دیروزیست که امروز منتظرش بودم D: اسچول پیچانده شد D:

- تف به اچ تی سی و خاندان وی. علی الخصوص قسمت نوتش.. سه ساعت پارت رمانمو تایپ کردم بعد از پنج سال فهمیدم کاملا اچتباه زدم =/ ینی اصنا =/ یهو این شکلی میشد وسط تایپ: +jssbjsbko?+%(_9 

:؟!

- امروز واسه اولین بار توی عمرم با شعف خاصی از خواب بیدار شدم و با تعجب دنبال دلیلش می گشتم که بابام گفت بخاطر هواست =/

- عرررررررررررربده فردا مدرسه مون اردو گذاشته از صب تا بعد از ظهر... ولی من نیمیرم و بجاش میرم نمایشگاه کتاب عرررررررررربده ژوووووون ژووووون

- عرض کردم که دو هفتس جسماً داغونم :/ بعد دو هفته ملت خبر دار شدن زنگ زدن ببینم مردم یا زندم :/ مرسی اه ترینن :/

- با بابام قراره برم نمایشگاه...نکته 1) سلیقه هامون اصلا بهم نمیخوره... من ادبیات استانی... بابام نقشه های گیتاشناسی و اطلس :/ نکته2) تُن صدای بابام یه کم خیلی بلنده :|| 

- خدا جونم امروز از شجاعانه ترین روزای زندگیم بود... یارمی یاورمی باورمی عاشقتم :* 

- فردا دومین باریه تو عمرم ک می رم نمایشگاه کتاب.. پولم از قبل خیلی خیلی کمتره :/ با شصت تومن پی پی عم گیرم نمیاد :/ ولی خب امسال قراره کتاب کمک درسی نخرم D:

- بلینیدسحسپیتیدزندتد از ذوق =)

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۶

خ_دال_الف

وقتی به "خدا" فکر میکنم احساس میکنم اون "الف" ٍ تهش قراره تا اوج فلک ... تا اوج بی نهایت بالا بره...

  • آندرومدا :)
  • جمعه ۱۵ ارديبهشت ۹۶

پنجاه هزارمین سوتی در نزد وی

استاد شیمیه داشت درس میداد، میخواستم در غلط گیرمو وا کنم، درش شووووت شد بیرون کلاس! :/ بچه ها زدن زیر خنده، میخواستم برم درشو از بیرون کلاس بیارم، استاده رفت درشو آورد! بعد با یه لحن بدی گفت بشین خانوم بشین! 

داشتم آب میشدم اااااااب. بعد واسه اینکه فکر نکنه از عمد این کارو کردم گفتم ببخشید خواستم باز کنم درشو، پرید ّ... بعد گفت بله متوجهم. 

خیلی خیلی خیلی زیاد خجالت کشیدم.

- فردا عاظمون طیذحوشانح :|| حیچی حیچی نخوندم و نخاصطم نخاصطم :[ ولی دگ پابوساً آزمون نمونه دولیتو باید قبول شم =/

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۶

من جاییظه گرفطم عاغا.

- امروز همایش بود از طرف مدرسه بهم جایزه دادن...کارت هدیه...توش ده تومنه :/ بخاطر مسابقه نقاشی...نقاشیه رو عمم کشیده بود 😂 

- همایش خیلی پر محتوایی بود ریحانه واسم فصل یک سریال عاشقانه رو و لانتوری واسم فرستاد :/

- امروز برنامه صبحگاهی با کلاس ما بود. راجب یکی از شاگردای استاد مطهری باید متن میخوندم.. اسم شاگردش فاکر بود :/ بعد ریحانه میگفت منظورش کسیه ک فک میکنه.. ب حر هال دگ D:

- بعد حالا هی زبونم گیر کرده بود میخواستم بگم استاد مطهری: امام مطهری... وای نه حضرت مطهری....کلا همه پوکرینگ بودن

- باید هوارتا تست ریاضی و شیمی بزنم واسه فردا... هاها اصن عین خیالم نیس جمعه آزمون تیزهوشانه :|| البته اصن مهم نی برام :|| چون نخوندم هیچی هیچی هیچی. 

فقط اینکه خدا بخیر بگذرونه و نمونه دولتیه رو قبول شیم :)

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۶

عمطاهان طاریخ عدبیاط را دادیم و خلاث=)

- امروز داداشم گفت خوابم میاد. مامانم عم قربون صدقش رفت گفت نمیخواد بری =/

حالا من سرطان عم بگیرم مامانم منو به زور می فرسته مدرسه =/ چه وضعشه خو =/ 

- سرما خوردم، صدام بطرز فجیع ناکی گرفته. قطع و وصل میشه. یهو دارم حرف میزنم یهو اصن صدا نمیاد فقط لب لوچه م میجنبه =/ 

- ژان ژان فردا میخوایم بریم جلو معلما از نمرات برتر تقدیر میشه D:

- دارم پاستیل های بنفش رو می خونم. بابای پسره خیلی خوبه. میخوام باهاش ازدباج کنم.

- یه ترم زبان ی معلم چرتی داشتیم فاینال شدم 70 =/ این ترم معلومات عوض شد شدم 98.5... و مصیبت جانگداز اینه ک این ترم آینده دوباره با همونی ک سرش 70 شدم کلاس داریم =/ خدایا خودت بخیر کن.

  • آندرومدا :)
  • سه شنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۶

اه ایش

سوال من اینه ک... گوووووووووش درد چی میگههههههههههههههه این وسططططططط جیپیحیپیحیپسمسوگوتناجگسمزپس

  • آندرومدا :)
  • يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۶

بی تب تند پیراهنت / آندرومدا

میگفت "سو" یک کلمه فرانسویست... یعنی "فرای چیزی بودن"، "فراتر از چیزی"... مثلا "فراتر از واقعیت" را فرانسوی ها می گویند "سوغیالیسم"... انگلیسی هایش میگویند "سوریالیسم" و ما همان واژهٔ غریب قریب "سورئالیسم" را میگوییم... همه چیز خوب بود... فراتر از خوب... فراتر از خوب به فرانسوی چه میشود؟ میداند؟ میداند... اسم گذشته مرا میداند.
همه چیز فراتر از خوب بود... نه ... همه چیز فراتر از رؤیا بود...
صبح ها با بوی نان سنگک تازه بیدار میشدم؛ شب ها با بوسه های پر عشقش به خواب می رفتم؛ عصر ها را با گوش جان سپردن به پیانو و صدای دلنشینش سر میکردم... همان وقت که نیمرخش را می دیدم و بی مهابا زل میزدم به نیم رخش و او که انگار نگاه مفتون و فریفته ام را نمی دید و میخواند و می نواخت و بر دل من می تاخت و می تاخت و تاخت... انگشت های کشیده و دست های بزرگش که روی دکمه های دراز سفید صدا داری که هیچوقت اسمشان را نفهمیدم و هیچ هم دوست ندارم بدانم ، میکشید و از تکان خوردن های آرام و لطیف بدنش و چشمهای بسته اش می فهمیدم که خوب توی حسی ست که به سمت من بنوازد و من را توی آن عصرهای با بوی قهوه تلخ غرق کند... روزهایی که از قهوه بدم می آمد و پشت بندش روزهایی که او قهوه تلخ درست میکرد برای عصرهای شیرینمان و می پنداشتم که اگر زهر هم بدهد از دستان او گوارا و شیرین است. 
یک جمعه غروب...یک جمعه غروبی که خانه نبود و تمام دلم ، دلش زاری میخواست از نبودش، از خواستنش، بهش گفتم جمعه ها غروب ، یا شاید هم جمعه غروبهایی که تو نباشی، حتی جمعه هایی که تو نباشی، یا نه اصلا روزهایی که تو نباشی، دنیا سیاه است... دنیا بوی سگ مرده میدهد... خانه تازیانه میشود و می تازد روی تن دردمندم... هیچی نگفت! فقط از آن به بعد هر جمعه غروب مرا می برد کافه... برایم پشمک صورتی میخرید. برایم ذرت مکزیکی می خرید...دستهایم را سفت می گرفت و توی ونک و کتابفروشی های انقلاب و پارک دانشجو و پس کوچه های تاریک و سبز نیاوران می خندیدیم. 
نیست....حالا نیست...یعنی بوده...حالا نیست... الان یکی را صبح ها با بوی نان سنگک بیدار میکند؛ شبها با بوسه شب بخیر به خواب می سپاردش؛ عصرها برایش مینوازد و نیم رخش دل یارش را میبرد؛ برایش قهوه تلخ درست میکند؛ جمعه غروبها را برایش بهشت میکند و همه چیز را برای قلب دلدارش فراتر از خوب میکند و من مانده ام تا بدانم فرانسوی ها به "فراتر از نبود او" چه میگویند؟
حالا دنیا سیاه است...بوی سگ مرده میدهد...مثل آن جمعه غروبی که نبود...!

نوشتهٔ #آندرومدا

  • آندرومدا :)
  • شنبه ۹ ارديبهشت ۹۶

استاد شیمی یا استاد کهنمویی D:

- از سوتی عای فراوانیع کع نزد وی دادم ........... نگم برات :/

- حال جسمیم مزخرفیه واس خودش... 

- یکشنبه فایناااااااااااال '_'

- خیلی زیاد رد دادم جسماً... فراتر از تصورتون... اباو دن ایمجینیشن کلا اصن.

  • آندرومدا :)
  • پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۹۶

بدبختی که پنشمبه ها عم میره اسچول '.'

آی ام این رل ویت دیس بوک😃

  • آندرومدا :)
  • چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۹۶
• I set fire to the sky; Yeah, exactly me •
هشتگ
نویسندگان