بعد از مدرسه بابام اومد دنبالم رفتیم بیرون. بابام جایی کار داشت و من مجبور بودم بعد از گذروندن ۸ ساعت توی مدرسه، یه ساعت توی ماشین خاموش بشینم.  خب آدم رد میده دیگه -_- یهو دیدم یه گربه خیلی کیوتی کنار ماشینه ^~^ بعد یهو نمیدونم چم شد صدامو نازک کردم با یه لحن بچگونه شروع کردم چرت و پرت گفتن.

- پیییشششییی پییییشیییی پششممااالوووو کجاااا مییییریییی پیییشیییی 

و جیغ گونه و با صدای نازک بچگونه، این جملات لوس تکرار میشدن ... همزمان شروع کردم پرتقال خوردن .. بعد چون توی ماشین ابزار موناسب نبود بطرز فوق العاده چندش آوری پرتقال میخوردم تا حدی که دستم تا پانکراسم پیش رفته بود ^_^ همچنان پییییشییی پییششششیییی پشمااالوووو تکرار میشد تا اینکه پرتقالو نزدیک دهنم بردم و دهنمو مث گراز وا کردم و دیدم در یه شاسی بلند خیلی خفن تا ته بازه و همه دارن با قیافه ۰_۰ منو نگاه می کنن. 

آره خلاصه یه لبخند ژکوند زدم و سریعاا سرمو بردم پایین و نشستم کف ماشین #نو_آبرو_نو_حیثیت