امروز رفت نشست جلو. گفتم به درک. بلند نه ها! ولی به روش آوردم. زنگ که خورد برگشو داد دید یاسی رفت با دوستش، اومد ور دل من :| منم عمدا سر نیمکت پهههههن شدم که ینی گمشو. گم شد دوباره رفت با یاسی. بعد تا اخر روز کرکر هرهر خندیدن. خب جلوم بودن منم به حرکتای بی نمکشون می خندیدم‌که نگن فلان حالا. هی میپرسید چته. چی میگفتم؟ زر میزدم میگفتم امتحان اسون بود و من گند زدم. میگفت منم. میخاستم جیغ بزنم تو صورتش بگم چرت نگو تو هردفعه همینو میگی. ولی اثری نداشت. خفه خون گرفتم. 

بعد اومدیم تو ماشین باهم لواشک خوردیم کلی به حاجی و بوک و جوهر نمک و نیشکر و پیرهن صورتی دل منو بردی و اون آهنگه خندیدیم :| میشه یا همش باشی یا‌ کلا نباشی؟