من باهاش ۵ ساله دوستم، نهایت فلان بازیش این بود که نقاشی کشیده بود جفتمونو کشیده بود. من شخصا شبیه اسب آبی که موهاشو روغن کرچک زدن شده بودم. خودشم شبیه تصادف کشیده بود.

بعد حالا تابستون رفت کلاس طراحی، از اول مهر با یه دختره تو کلاسمون رفیق شده براش چشم کشیده بود عینهو داوینچی :|| بعد هی تو اینستا  دل بده قلوه بگیر :|| باشه باو فهمیدیم مال تو.

• امروز انرژی ایستا رو نوشتم انرژی اینستا :| [می رود گوشی اش را بزند شارژ، کپه مرگ را گذاشته و بمیرد]

• دارم می میرم :||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||

• خادمی هی میگفت why R U sad ؟ 

من ناراحت نیستم اما خب آخه چه زندگیه که من دارم خدایی :| شکر :/