اسمت که میومد، تنم می لرزید، تب می کردم، کف دستام عرق می کرد، نوک انگشتام یخ میزد.

دیگه این خبرا نیست... داری گم میشی از فکر و ذهن و خیالم. خوبه... نباش.

- کی میتونه این دلُ سرُ سامون بده؟