شروع ۵ سال ا‌ول تحصیلم اینطور بود که شب ۳۱ِ شهریور از ذوق تا مرز سکته میرفتم و تا صبح خوابم نمی برد. از سی روز قبلش عم در گیر خرید کیف و کتاب و زهرمار... تابستونی که میخواستم برم شیشم بعد از ۸ سال اسباب کشی کردیم توی یه سگدونی که همه پز داشتن... یه مشت افاده ای از دماغ فیل افتاده. با همشون فرق داشتم، مجبور بودم مث خودشون خودمو نشون بدم، یه روز نبود که اشک نریزم... از اولش بی هیچ ذوقی رفتم تو اون مدرسه. سال تموم شد و از بچه هایی که ۹ ماه باهاشون بدترین خاطراتمو داشتم خداحافظی کردم و بیخیال مدرسه ای که نزدیک خونمون بود مدرسه ای که توی مزخرف ترین محله تهران، یه مشت متظاهر مذهبی نمای عوضی سه سال درس خوندم. نمونه قبول شده بودم اما دور بود‌. ماشین نداشتیم اون موقع، سرویسشم گرون میشد.

امسال برای نمونه خوندم تا قبول شم. هیچ درسخون نیستم، از خرخونی هم متنفرم، تا خرداد و امتحان نهایی خوندم و بعدش کتابامو دادم فامیلمون تا یکماه بعدش روز ازمون.. قبول شدم. ملت میگفتن نمیدونم چندملیون باید بدین.. ترسیدم، پشیمون شدم رفتم کارنامه و برگه هدایت تحصیلیمو گرفتم که باز برم اون مدرسه ای که ثبت نام کنم که توی همون محله لعنتی بود. بابام مخالفت کرد. اصرار کرد. خوشحال شده بودیم، هم من هم بابام... ثبت نام کردیم همون نمونه دولتی‌‌‌... جایی که واقعا دوسش داشتم ..‌ غزل قبول نشد ریحانه چرا... هم کلاس شدیم حتی‌‌‌... قرار گذاشتیم مث پارسال میز اول وسط بشینیم. [هیچگونه فحشی را پذیرا نیستیم، به من چه آخه ریحانه خر خونه :/ ]

برنامه  درسیمونو ندادن هنوز... نصف کتابا رو من میبرم نصفو ریحانه...

وعده دیدار فردا یه ربع به هفت جلوی سرای محله :| 😂

- اعصابم خورده .. چرا؟