مثل عقده ای های خونهٔ مام بزرگ (مامان بزرگ) ندیده هرچی لباس خز و خیل و ضایه دارم میذارم برای خونه مام بزرگم. چون اصولا با ماشین خودمون میریم. حالا هم که رفتیم گفتن لباسای زیبایت را در نیاور برویم مانتو بخریم :/ حالا کجا؟ ونک :/ مجموعاً ۸ مانتو توسط وی ها خریداری شد و هرچی من میگفتم منم میخام مامانم میگفت نخیرم تو زیاد داری :// فلذا به یک آستین بلند اسپورت اکتفا نمودم. 

در کمال فلاکت معینو سپرده بودن به من. خودشون رفته بودن مانتو پرو کنن. معین گیر داده بود اسم گوشیت چیه. گفتم ساکت یواش‌‌. جیغ زد مدل گوشیت چیه. بد نگاه میکردن خو :/ گفتم اچ تی سی. گفت مال مریم (به مامانش میگه مریم :/) سانسونه (سامسونگه). به (الکی) میگه (اتلی) :/

در سوهانو گرفته بود دستش تو فروشگاه ماشین بازی میکرد بعد یهم گاز میداد با دهنش ://// نعره طور بود.. یه جوری نگاه من بدبخت میکردن که ://

برگشتنی هم کلی وایسادم صندلی اتوبوس خالی شه. یه دختره بلند شد مث گراز رفتم سر جاش نشستم. لنتی داغ بود داغ ://

داشتم از گشنگی میمردم. شامشون استنبولی بود. متنفرم. هلو خوردم :/ 

درس خوندنِ فردا از امروز کنسله. یکشنبه احتمالا خودکشی کنم چون خیلی عقب افتادم فیزیکو.

فردا تا ۱۲ که خواب :/ بعدشم ناهار بعدشم بریم لباس مدرسمو بگیرم بعدم مشقای زبان بعد خود کلاس. اگرم زنه پرسید لیسنینگت کو؟! برخلاف همیشه صاف زل میزنم تو چشماش میگم فایل نداشتم. بیخیال قهوه ای شدنم در ملع(أ) عام.

خیلی خسته م :| میدونید هر رفت و هم برگشت چقد دویدم تا اتوبوس نره و اون فس فسوها برسن به اتوبوس؟ خسته ان و ایم طایفتاً ..

 بعدشم که اون شخص بهم گیر داد .. هی میگفت نمیدونم کی به معین گفته فلان.. نمیدونم کی..  به چشای من زل میزنه حرف میزنه.. خب آره من.‌. که چی مثلا؟؟

چرا انقد کم کامنت میذارید خب؟ بدم میاد اینجوری خشک و خالی.

• 😒