امروز همه جا رو زیر و رو کردم. از بچگیام فقط دو تا فیلم بود. اونم داشتم برای عمه م قرآن میخوندم. ۶ سالم بود احتمالا.‌ چون مدرسه نمی رفتم. دندون جلو رو نداشتم. چرت بود قیافه م همانگونه که هم اکنون هست :| 

سه باره رفتم اون خراب شده و هی میپیچونن. حالیته گرمه؟! حالیته چهار کیلومتر پیاده روی کردیم تا برسیم به این طویله ؟! می گنجه تو اون کله ت که اگه ادعات میشه خدا پیغمبر سرت میشه ملتو نپیچونی؟! 

دست راستمم که کلا فلج شده احتمالا! 

مسافرت رفتن هم شده قوز بالا قوز! موقع فاینال میرن مسافرت؟

چرا من باید مجبور باشم خودم برم این ور اونور؟! نمیدونی من حالم از بیرون رفتن بهم میخوره؟! نمیدونی من از آدمای بیرونِ خونه اضطراب می گیرم؟ مگه صد بار نمیگی دست و پا چلفتیَم؟! خب چرا کمکم نمیکنی خوب شم؟ چرا یه کاری کردی میرم بیرون سرم تو یقه م باشه، خیس عرق شم از استرس و لحظه شماری کنم که برسم خونه؟! تو میدونی و مجبورم میکنی... میدونی!