میثمِ بادیگارد سرش را از شیشه ماشین کرده بود بیرون و از بودن و نداشتنِ عشقش زار می زد. تو اما صدای ضبط را زیاد کرده بودی، داشتی قهقهه می زدی، سرت را از شیشه کرده بودی بیرون و باران تمام رخت را خیس می کرد و دست او را گرفته بودی.‌ من هم فیلمبردار مجلستان بودم خب... از دوربین، در ماشین بغلی، زوم کرده بودم روی صورتت... به چشم هایت... چشم هایت...‌

#آندرومدا