" کلاس اول" 

• من بچه بودم به طرز مرگ آور و حال بهم زن و قهوه ای گونه ای مظلوم بودم =\ خعلی اصن دل ملت برام کباب میشد بس که ساکت و مثبت بودم اصن کلا واقعنی =\ 

پنجمیا اون موقع ارشد مدرسه بودن. خب هر بچه ای طبیعتا دلش میخواد با بزرگترش دوست بشه. منم یه دختره بود اصن خیلی ژذاب بود خیلی ژذاب بود صوبته -.- 

اون موقع هم اگه بچه های کوچکیتر میخوردن زمین پنجمیا کمکشون میکردن. بارون اومده بود یه روز زمین لیز بود منم کفش لیز بود. توی حیاط خوردم زمین. زدم اندرون فاز مظلومیت و اشک تمساح ریزان. همون دختر ژذابه کمکم کرد. آی حال کردم آی D= 

• با کوثر و آیدا میجنگیدیم ۳ تایی میجنگیدیم. دوستای صمیمی بودیم ولی تو ۳ تا کلاس مختلف و با ۳ معلم مختلف افتاده بودیم. کنار مقنعه سفیده من گل زرد بود *.* فک کنم یکِ دو بودم. آره یکِ دو. هی به آیدا میگفتم معلم شما، اگه بچه ها مَشخ ننویسن بچه ها رو کنار تخت از میخ اویزون میکنه.

و مظلوم بودم البته =\ 

" کلاس دوم"

• - بابایی معنی اسم من چیه؟

+ عاشق...دیوانه...شیفته

فرداش توی مدرسه: 

معلم: خب عزیزم اسمت چیه؟ ^^

+ دیوانه ^^

معلم: =\

" کلاس سوم"

• هِد میزدم اون سال. تا رو دماغم میومد هده =\ 

فاطمه یه بار هده رو برد بالا آخ جادون خالی دنیا اصن دیده شد لامصب =|

"کلاس چهارم"

• فامیلی معلممون شیرزاد بود؛ همزمان با پخش سریال ساختمان پزشکان. دیگع چع عشقی میکردیم ماع؟ =]

"کلاس پنجم"

• پنجشنبه ها رو تعطیل اعلام کردن. خانوم قهاری😂عرررربدهههه عالیییی بوددد😂😂

" کلاس ششم"

• خدای سوتی بودم اون سال. مدرسه م جدید بود لعنتی. همه ش خاطره اذیت کننده. سوتی های ناجور. اون سال ماشین نداشتیم برگشتنی کلاس تیزهوشان لعنتی رو پیاده میومدم. پشت بندش کلاس زبان لعنتی تر با سیگارچی. دردسرایی که سوگند درست میکرد. دو ماهی که بی معلم سر کردیم. سال مزخرفی که بعد از اونهمه تلاش و تحقیق واسه جشنواره با پرنیان؛ روز اخر یکی گند زد توی احترام و شخصیت و تمام هرکاری که من کردمو نابود کرد با پرنیان رفت جشنواره. من هویج بودم اخع =] 

چه سال لعنتی ای بود. مدرسه جدید و روبرو شدن با ادمای جدید کابوس  من بود و هست. سیرِ صعودی از فرهنگ و ثروت متوسط به فرهنگ مثلا بالا و البته ثروت بالا برام ترسناک بود. چرت بود خیلی چرت بود مامان اون سال میرفت سرکار . لعنتی سخت بود بدون اون ارتباط با ادمای جدیدِ سانتی مانتال مزخرف بالا شهر نشین. لافایی که میزدم و رو میشدن تکی تکی. بغل دستی یه دختر ناز نازی وسواسی 😒 حس میکنم ۱۳-۱۴ سالگی چیز بود کلا =] 

+ قرار بود چالش خاطره کلاس اول بشه؛ نشد خُب تَش =]

_ دفاعی و ادبیات ۲۰ شدم اَلبَت ^^ 

+ یه لیسنینگ شونصد میلیون صفحه ای که البته فقط یه جمله شو حالیم میشه رو باس بنویسم =[ ورک بوکو نوشتم آخ ژان 🙌 البته چپتر ۵ استوری بوکه مونده =\\ حال ندارم =\ ورک بوکتو حل کردمم زیادیته.

_ پوستر هنر نابودم کرد هم وقتمو گرفت هم چون من استعداد هنری ندارم گند خورد توش کلا =]

+ شیرینی بردم اخر سر کلاس زبان تا دست از سرم بردارن =\ 

_ پرتقال ماذا فازا عَزَّم؟ -.- آبژی واتس دِ مَتر؟ 😘