امروز یکی از روزهای خوشبختی منه. امتحان سختامو دادم تموم شد رفت... به قول ارسطو فینیتُّ =D

و اما موردی که باعث شد پوکر شدندی ، خیزالت کشیدندی و خندیدندی ... خیلی باکلاس نیشسته بودم تو تاکسی... موقعی که خواستم پیاده شم باید یه آقاهه از این طرف پیاده میشد تا بعدش من پیاده شم... پیاده شد...منم خواستم پیاده شم...در همون حین سرم خورد به اون در لعنتی لعنتی لعنتی تاکسی =| لبمو گاز گرفتم و از عمق وجودم آه کشیدم... آقاهه میخواست سوار شه باز... هول شدم گفتم ببخشید =\

اونم بدتر من گفت خواهش میکنم =\

چیرا باید ازش طلب مغفرت و آمرزش میکردم واقعا؟؟ =\ چیرا؟




____________________________

پاورقی:

۱. تمام طول راه باقیمانده را کرکر خندیدم تنهایی =D

۲. خدایا ممنونتم که امتحان امروزو خوب دادم =)

۳. قالب موقته...منتظرم جور شه بشینم با کامپیوتر خوجلترش کنم ^^ خواستم بگم احساس تنهایی نکنید =\

۴. پس از سالها... قصد دارم ابد و یک روز ببینم -.- البته قبلا نصفشو دیدم...اعصابم خورد شد باقیشو نَیدَم =\

۵. عرایض تِمومه =D