پارچه زمخت و زشتی که مدیر آموزشگاه «پرده» خطابش میکرد رو کنار زدم و بی توجه به ورودِ پُر سر و صدای همون سام وآن ، زل زدم به هوای دلگیر و ابری بیرون و از مولآنا گفتم براش... خودمم نمیدونم؛ برای هوای ابری خوندم..برای سام وآن..یا برایِ...برای خودم؟!
_: من آنِ تو اَم... مرا به من بآز مَده...
صدای نفس نفس زدن و اومدن چند ثانیه ای دیرِ دختری که صداش میکردیم «میس»! هنوز نیومده پالتوشو در آورد و با همون تونیکِ آستین سه ربعِ نفرت انگیزش گفت:
هِیر ایز اینگیلیش کلس... اسپیک اینگیلیش...
دور از چشمش، چشم چرخوندم توی چشمم و براش چِش غره رفتم... طبق معمول رفت بیرون تا آب بخوره و منم باز شعر مولانا جآنمو ریپـ... تکرار کردم.
سام وان پوکر فیسانه نیگام کرد و نطق فارسیش با ورود همون تونیک آستین سه ربعی پوش تبدیل به یه نطق کآملا ادبی و زیبای انگلیسی شد:
ناموسا مای مَوث واز اسموثد بیکاز آو یو...ایناف کن دیگه خواهرم...
«میس» اخم کرد و گفت:
مای سیستر!
من : =\
سام وان : =\
مای سیستر : =\